Quantcast
Channel: پهره..وبلاگ فرهنگی هنری وادبی بلوچستان
Viewing all 719 articles
Browse latest View live

داستان شبنامه باران

$
0
0

 

 

 عبدالواحد برهانی

 جواب این دیوان بالاخره قرار نیست بیاید؟دیگر دارد دو سال می شود..!

از کنارش که ردمی شدم حرفهایش از دم گوشم گذشت. اما نَرّه های یک بند بچّه، داشت مخم را ارّه می کرد.عادتم شده بود در چنین وقتهایی از اتاق بیایم بیرون؛هوای آزاد.

دررا که پشت سرم چرخاندم ، صدای بچه ضعیف تر شد.و از این طرف ، زوزْمویه های دَر هَمْ پلیچ توله های گبو در گوشم پیچید؛که قابل تحمل ، و حتی گوشنواز هم بود .چون مفهوم خاصی نداشت.و اگر داشت هم ، به من مربوط نبود. یادم آمد که مَه صوم گفته بود،فلانی ، گبو هم زاییده، شش قلو؛که گفته بودم،ماشاا...ویادم آمده بود که حیوان نجس است وباقی حرفم را قورت داده بودم.اگر چه مَهْ صوم معتقد به نجس بودن و این جور حرفها نبود .و حتی یک چندی به دنبال دارویی به نام(جُند)می گشت که بعداً فهمیدم بیضۀ نوعی سگ است .می گفت، فلانی گفته ، برای فلان و بهمان خیلی خوب است .وقتی که فهمیده، و به او فهمانده بودم که به اینجور چیزها حساسم، از خیر آن گذشته بود .

رفتم پیش گبو .قلْ توله های کوچول موچول،پای سینۀ مشک از آغوز مادر ، در هم می لولیدند و مثل کرم خلا،کورمال کورمال ، هر کدام به سویی راهی می جستند.راستش حسودیم شد به آن سینه های پر شیرمادرشان ؛ و آن تن های فربهِ خودشان ؛ که کیسۀ انباشته ای بود از گوشت چرب ویک تکۀ لخم و لطیف ، و استخوانهای تردِ غضروفی، و پوست نازک تن شان ،که با یک نیشگون تا ته جر میخوردو... و اینکه مادرشان با آن هفت جان سگ اش ، به هر حال می توانست شیرشان را داشته باشد .یا بعداً با دله دزدی یا مردار خوری.چیزی جلوی شان استفراغ کند .امّامن و مه صوم با این یکدانه تولۀ خودمان، بی دزدی و مردار خوری،و هر دو با نیم جانی در بدن،مانده ایم رزق حلال از کجا بیاوریم و به خوردش بدهیم.گبو ،با رشتۀ مَشکامَشکِ سینه اش، بی خیال ولَخت ، دراز به دراز افتاده بود. شاید بی خیال نبود. حتما نبود ؛ اما این اطمینان را داشت که در تهیۀ غذای این شش تولۀ خود در نخواهد ماند.و حتی اگر لازم باشد توله های دیگران را هم خواهد خورد.

هرم تنور داغ را باد به تنم زد؛که لرزه ای لذتبخش در تنم دواند.ویادم آمد توله ها با تنور تنها یکی ،دو قدم فاصله دارند و اتفاقاً در میانۀ سرازیری، پای دیوار حمام و دستشویی به دنیا آمده اند ،و با آن کورانه به هر سو رفتن شان، ممکن است در حال خزیدن، تعادل شان به هم بخورد و غل بخورند تا توی آتش تنور.

این بود که چند تا سنگ و پاره آجر ردیف کردم،که مانع باشند.امّا گبو با صدای سنگ و آجرها بیدار شد. و کشش کیفداری به تنش داد و مانع را خراب کرد.سنگ ها را با پا هل دادم ، و این بار نه با آن نظم پیشین،ردیف کردم و برگشتم توی اتاق. بچه با صدای کلفتی که شباهت با بچۀ آدم نداشت،نَرّه می کشید.مه صوم گفت :

ـ خواب امشب کی می آید که تو آرام بگیری !

ـ خواب که بیاید یک کارتن مای بوی با خودش می آورد!

مه صوم جا خورد؛برگشت.

ـ...!!..تو اینجایی؟!...جواب من را ندادی؟

ـ تو چیزی پرسیدی ؟

ـ گفتی به دیوانِ چی شکایت داده ای .کی جواب می دهند ؟

ـ تازه سه ماه است که نامه داده ام؛ تازه، مگر تو خیلی امیدواری که جوابش به نفع ما باشد؟

ـ یعنی نباشم؟

ـ نمی دانم!...ولی اینجور که اینها قُدّ ا قُدّ و با اطمینان همه مان را جواب کردند...

دلم نمی آمد پیش مه صوم که تنها امیدواری اش جواب دیوان بود، بمانم و آیۀ یأس بخوانم. نَرّۀ یک بند بچه هم کمک کرد تا گوشهایم را بگیرم و فرار کنم .در همان حال گفتم :

ـ بابا تو را به خدا یک کاریَش بکن .

آرام و لطیف خندید که:

ـ من منتظرم تو یه کاری بکنی .

« ای بمیرم من برای تو! »

بغضم گرفت .زدم بیرون .

طی این دو سالۀ بیکارشده گی، به سرم زده بود که یاداشت بنویسم .و شبها که خوابم نمی برد تا پاسی از خواب بچه و مه صوم گذشته ، یاداشت می نوشتم.

شاید ساعتی به نیمه شب مانده بود که دستم خسته شد .انگشتانم را باز کردم و کش دادم که خمیازه سرایت کرد و همۀ تنم را فرا گرفت . بعد از دهن درّه ای عمیق بلند شدم که بیرون هوایی بخورم. و اگر آبی توی گالن مانده باشد، وضویی بگیرم. بچه هنوز در نشئۀ همان یک گلوله کشک سر شب، که مادرش کوبید و آب انداخت و با قاشق به خوردش داد، هنوزخواب بود. غُرّاکِ خوابِ اول شبِ مه صوم، هنوز بطور منظم تکرار می شد .

بیرون ، هوای خنکِ رو به سردی ِمیانۀ پائیز، پوست تن را جمع می کرد.

ایستاده بودم و سیر میکردم که صدای نرم پایی را ،انگار با پوستم، حس کردم .متعاقب آن دو ضربۀ نرم به پشتم چسبید. آنأ فهمیدم که گبوست و از پنجه های نجِس اش گریختم . او فکر کرد که میل شوخی کرده ام .دنبالم کرد .و چون ایستادم تنش را با قوسی دلکش و خواستنی به ساق پاهایم کشید و جلوی پایم ایستاد .زبانش آب افتاده بود و چِلِِِِپ چِلِپ صدا می داد. و دمش به سرعت هر چه تمام تر تاب می خورد؛ که تنش را تکان تکان می داد. اما من از مدتها پیش دستم خالی بود و نداشتم که بالا بگیرم و بازی بازی به خوردش بدهم . دلم گرفت . دست ها را بالا آورد و به سینه ام زد که نمی دانم چرا این بار چندشم نشد . و در جواب او، باخود، یا به زبان، گفتم «مرا ببخش عزیز من ...»

دست ها را پایین گذاشت .اما دُمش، هنوز، با چنان سرعتی می چرخید که نزدیک بود کنده شود.

به راه افتادم به سمت توله ها ؛ که سیر و گَمَر، افتاده بودند. و هیچ حالی شان نبود که دنیا برچه مداری می چرخد . گبو آمد و لوس لوس به دور من و آنها چرخید. سپس کنارشان لمید. می دانستم، تا زمانی که شیر می دهد بیشتر گرسنه می شود .

اما از آن طرف هم، مشکل می تواند توله ها را به حال خود بگذارد و برود پی دله دزدی .

مه صوم آمد؛ نمی دانم پی چه کاری؛ و با شادمانی گفت :

ـ گبو !!...

نشست و دست به پشت فربه و صاف گبو گرفت . گبو دمش را حلقه کرد به دور مچ دست او. مه صوم با چشمان درخشان رو به من خندید که :

ـ مچم را گرفت !...

و رو به او گفت :

ـ طفلک !... دزد گرفته ای؟...

و آه سرد آرامی کشید. بلند شدم . مه صوم گفت :

ـ تو برو، من دستشویی دارم.

ساعت یازده شب، و وقت چایم بود . کتری را آب کردم و گذاشتم روی چراغ .و دراز کشیدم توی جا. تنم از سردی هوای بیرون درد داشت .گرمی لحاف را کشیدم روی شانه هام .

دیری کشید تا مه صوم آمد. رو به من نالید . و در جواب نگاه پرسایم گفت:

ـ اسهال خونی ...بد جوری...!

خیلی خنک و مصنوعی بود . محل نگذاشتم . گفتم :

ـ چایی را دم کن.

چرخید به آن طرف؛ و ناگهان دستهایش را چنانکه نجس باشد نشان داد ، و تصمیم را عوض کرد:

ـ اِ...اِ...من اسهال گرم دارم. نباید پای آتش بروم..!.

و راضی و راحت نگاه کرد . انگار که توانسته باشد بهانۀ خوبی سر هم کند؛ اماکمی بعد شکست خورده خندید . اهمیت ندادم. گفتم:

ـ تو باید آب گشنیز بخوری .

و بلند شدم به چای دم کردن . بوی چریز می آمد. «بوی چریز است یا بوی کباب؟ »

و از خیالم گذشت که، نکند توله ها توی تنور افتاده باشند ؟

ـ ها مه صوم ؟ نکند توله ها توی تنور افتاده باشند!؟ بوی چریز می آید.

مه صوم دست به دلش گرفت و گفت :

ـ من می روم نگاه می کنم . تو چای ات را دم کن .

بیرون که رفت و در را چرخاند ، صدایش را شنیدم که با کسی آرام می گفت و می خندید .

گوش گذاشتم. همسایه مان بود. بیوه زن جوان غریبْ نشینی که عادت داشت شبها بیدار بماند. و اطراف خانه اش، و حتی خانه های دیگران را بپاید . و گاه به بهانه هایی به این و آن خانه هم برود .بندۀ خدا، پشت سرش حرفهایی هم بود از جفت شدن ها و جفت و جور کردنها . خدا بداند و آنها و عمل و ایمانشان . ما که نه چیزی دیده بودیم و نه عقده ای داشتیم .

مه صوم آمد تو؛ با خنده ای که در دهان داشت . در جواب نگاهم گفت :

ـ نوران بود. پرسید ،بزغالۀ شما افتاده توی تنور؟

پرسیدم :

ـ تو چی گفتی ؟

معلوم است . گفتم اگر من بزغاله داشتم قبل از اینکه بیفتد توی تنور ،خودم سر می بریدم و تنورچه اش می کردم و می خوردم بلکه شیرم باز بشود ،و بچه ام اینقدر وق نزند ... هیچی. خندید و رفت . حالا تو چایی ات را بخور ،من یک دوری می زنم .

فردا صبح که به نماز بلند شدم . مه صوم خواب آلود داشت بچه را شیر میداد. مرا که دید گفت:

ـ دیدی، گبو دو تا از توله هایش را خورده ؟

ـ به شوخی گفتم :

ـ پس بگو دیشب بوی کباب می آمد!

مه صوم نگاه معنا یابی از چشمانم گذراند . و گفت :

ـ باور نمی کنی؟ برو خودت ببین !

رفتم ، توله ها چهار تا بود و لاشه یکی که از طرف سر تا نیمه خورده بود کنار دیوار باقی مانده بود . «خدای من ! یعنی امکان دارد؟» نگاهی از چهره شرمنده، یا معصوم گبو گذراندم و رفتم دنبال کارم . بچه آرام و بی نیاز، نوک پستان مادر را رها کرد و سرش به پهلو غلطید . مه صوم که نگاه خسته اش به او بود ، با رضایت لبخندی زد و برداشت میان گهواره قرارش داد و پرده را انداخت . بالش را پیش کشید . سرش را گذاشت و گفت :

ـ ها ؟چه دیدی؟

ـ دیدم ... خیلی عجیب است !

مه صوم گفت :

ـ هیچ هم عجیب نیست !

ـ چطور؟ یعنی آدم توله خودش را بخورد عجیب نیست ؟

خندید و گفت :

ـ آدم نه ، سگ ! سپس با حالت جدی گفت :

ـ ولی آدم هم ممکن است همین کار را بکند . حتی خود ما ... !

ـ ما؟ !... چه جوری؟یعنی بچه مان را بخوریم؟!

ـ یادت نیست وقتی تهِ کیسۀ آردِ مان بالا آمد ، سه تا قوطی شیر بچه مان را فروختیم تا آرد بخریم و خودمان بخوریم ؟ یک کارتن شیر بچه را سه ماه پیش خریدی که برای یک سال بچه مان کافی باشد . ولی خودمان که شریک بچه شدیم ، دو ماه هم دوام نیاورد .

گفتم :

ـ ولی آخر، اگر مادرش نخورد که.... او هم نمی تواند زنده بماند .

ـ خب شاید گبو هم همین فکر را کرده.

مه صوم درست می گفت. اگر وضع به همین صورت پیش می رفت ،ممکن بود به جایی برسیم که یکی یکی اعضای تن بچه را بخوریم که مثلاً در نهایت قلبش یا سرش را حفظ کرده باشیم .

پردۀ گهواره را بالا زدم . بچه تکانی خورد و باز به خواب رفت و لبهایش کش خورد.

ـ به چه می خندی!!... هِقـّه ی بلند مه صوم، که از تهِ دل بر آمد، قلبم را فشرد. پردۀ گهواره را انداختم و رو به مه صوم گفتم:

ـ بلند شو .بلند شو، وضو بگیر ،نماز بخوان و دعا کن .

مه صوم جلوی گریه اش را که فشار آورده بود گرفت و با زورْ نال گفت :

ـ تو دعا کن. من نجسم!..

یادم آمد که مه صوم تا حالا که چهار ماه از زایمانش گذشته ، همچنان مریض است و حتی یک قطره خون هم به تنش نماند ه.

گفتم:همینجوری هم خدا تو را دوست دارد،دعا کن مه صوم !

زیر چادرش سر تکان داد وگفت :نه ،نه ،نه ...

دستم را روی پیشانی اش گذاشتم که کم کم آرام شد . بلند شدم به نماز و دعای سحر.

روز بعد دو تولۀ دیگر و بالاخره همۀ توله ها نیست شدند.

در این دو سه روزه توله زایی و توله خوری گبو،تحول آرامی در زند گی ما به وجود آمده بود. چهرۀ مه صوم آبدار تر و زیبا تر شده بود. شیرش زیاد شده بود و بچه راحت می خورد و می خوابید و از آن نَرّه های گوش خراشش خبری نبود .و مه صوم هم با خیال راحت با او به زبان بچه ها حرف می زد ومی خندید؛ که این، خیال مرا هم باید راحت می کرد ؛ اما چیز دیگری هم در رفتار مه صوم دیده می شد، که در من داشت تبدیل به جهنمی می شد. نگاهش از من می گریخت . و خودش هم،بفهمی نفهمی، خودش را از من و امور مربوط به من کنار می کشید . وهمیشه بهانه ای جور می کرد و تحویل من می داد. ولی در عوض، متوجه شده بودم که وقتی مشغول کاری هستم یا رویم به طرف دیگری است ، خیره به صورتم نگاه می کند ؛چنانچه اگر اهل خیانت بودم ، فکر می کردم او چیزی فهمیده ؛امّا چون هیچ ریگی به کفشم نبود ، وجدانم راحت بود وحتی اگر می خواست آنرا توی آبادی جار بزند هم،غمی نداشتم . اما کشته بود مرا آن سر حال تر شدن و خوشگل تر شدنش ،و زیاد تر شدن شیرش، و اینکه آیا اینها ربطی به این نگاه های زیر زیرکی و معنی دارش داشت ، یا چیزی دیگر ،و از نوعی دیگر بود ! و پس آن نگاه هایش به خاطر چه بود؟!!

در این مدت متوجه شده بودم که مه صوم پس از زاییدن گبو علاقۀ خاصی به او پیدا کرده است .به خصوص اینکه در زایمان های قبلی اش ،چنین علاقه ای از او به گبو سابقه نداشت. واین را می توانم ربط بدهم به اینکه در این روزها جز تکه نان خالی و چای تلخ چیزی در بساط مان نداشته ایم. و بچه هم که شیر نداشته و دائم وق می زده ،شاید مادرش را وا داشته است که نعوذ بااللّه دست به گناهان ِ ...حالا صغیره ای بزند ...مثلاً شیر گبو را بدوشد و به خورد بچه بدهد . که این نیست . سینۀ خودش مشک شیر است و بچه از پستان او می خورد . پس لابد خودش از پستان گبو می خورد و بچه از پستان او. این به یقین نزدیک تر است امّا نگاه هایش باز هم بی دلیل می ماند .آیا به راستی ممکن است با وجود آن همه شناختی که از من دارد .مثلاً فکر کند که من سرو سّری با کسی ،مثلاً این بیوه زن جوان پولدار دارم؟آیا ممکن است شب بیداری ها و رفت وآمد های مرا جور خاصی برای خودش معنی کند؟بخصوص آنکه آن زن آن شب به آن بهانه به خانه مان آمد؟

آن بوی چریز آن شب را هم شاید به من ربط دهد . مثلاً فکر کند که من شبها چیزی را در تنور می گذارم که بپزد و نصف شب دور از چشم او به تنهایی می خورم . آن شب هم یادم رفت از او بپرسم که در تنور چه دیده است ...و همین خود هم می تواند دلیل محکمی برای او باشد ؛و نگاه های مرموز او به من شاید به این علت باشد . و این فکر را هم شاید نمی کند که :آخر مگر من چه دارم که تنورچه کنم و نصف شب بخورم،مگر آنکه توله های گبو را تنورچه کنم . شاید آن شب توله گبو توی تنور افتاده و آن بوی چریز پیچیده بود.و چون بعداًخبرش را از او نگرفتم فکر کرده است من خواسته ام آنرا تنورچه کنم و بخورم،به همین خاطر مثل نجس ها با من رفتار میکند و آن جور نگاهم می کند .ولی آخر چرا فکر نمیکند که آن گوشت لطیف وچرب چرا آبی به پوستم نمی دواند و بشاش تر وخوشگل تر نمی کند .مثل خود او که با شیر گبو آنقدر خوشگل شده است .اصلاً شاید خود او توله های گبو را کباب می کرده و می خورده؛ آنهم به تنهایی و دور از چشم من...ها !؟

حتماً همین طور است آن بیرون رفتن های هر دم و ساعتش؛ آن بهانه اسهال خونی اش؛ آن نگاه های زیرکی خجلت زده اش؛ و آن که گفت، من نجسم تو دعا کن؛ و آنکه هر صبح همو بود که خبر ناپدید شدن ،یا خورده شدن توله ها را می آورد.. ،و هزارویک دلیل دیگر. اینها به خوبی به عقل آدم می چسبد و جای هیچ شکی باقی نمی گذارد. شب حدود یازده بود چراغ را خاموش کرده بودیم که در صدا کرد . بچه خواب بود و مه صوم هنوز خوابش نبرده بود . پرسید:بیداری ؟...کی می تواند باشد ،این وقت شب؟

ممکن بود آن زنکه باشد؛ ومن هم که حسابم پاک بود؛ اما فکر کردم شاید هنوز هم به من شک داشته باشد . گفتم: من چه بدانم ؟...باز کن ببین !

باز کرد. و پس از نگاهی به بیرون ،رو به من گفت :

ـ نوران آمده. و بیرون رفت. و در را پشت سرش بست. و صدایش آمد که با نهیب و تشر گبو را تاراند . با نوک پنجه آمدم پشت در و گوش ایستادم. شنیدم :

ـ باران ات هنوز بیدار است ؟

ـ کاری با او داری ؟

ـ نه. همین طوری پرسیدم .

« غلط می کنی همین طوری می پرسی ،زنکۀ شب پا !...»

این را، پیش خودم گفتم. و گوش گذاشتم .

ـ دستت درد نکند زحمت کشید ه ای .

ـ این حرف را نزن . برو، این را بگذار و بیا؛ کارت دارم .

مه صوم انگار دَم گوشم گفت:

ـ الآنه آمدم.

عقب پریدم ، به دو گام بلند ، تا توی جایم . که چفت در باز شد و با کمی معطلی مه صوم داخل شد . کاسه ای که آدم را به یاد آش نذری می انداخت ، بدستش بود. و خنده ای به دهانش . در جواب نگاه پر سایم گفت:

ـ آش است . نوران آورده برایمان.

و چشمکی زد؛که حالم از...از...خودم به هم خورد...؛ اما خودم را نگه داشتم. مه صوم آش را توی ظرفی خالی کرد . در ظرف را بست و برگشت و در را از بیرون چفت کرد . تا پشت در رسیدم ، صدای خنده ی پایین هر دو بود که دور می شد . کمی همچنان گوش ایستادم . سپس رفتم به سراغ آش نوران . عطر دیوانه کننده ای داشت . همه چیز تویش بود. شنبلیله، جعفری، شاید گشنیز و اسفناج . و دیگر، گوشت و نخود و لوبیا و عدس و برنج و رشته و هزارو یک چیز دیگر . یادم بود که خیلی از این ها برای افزایش شیر سفارش شده بود ...!! راستی نکند کار هر شب این زنکه باشد . نه که سواد و معلوماتش هم خبر مرگش خیلی بالاست! حالا زن من را نشان کرده و هر شب برایش آش می پزد و می آورد . این طفل معصوم هم که بچه اش بی شیر است ، خیلی راحت این بازیِ یک وجب روغن را می خورد . آنهم دور از چشم من ، و به تنهایی !

اینجا همۀ کشفیات پیش از اینم شد کشک. در واقع موضوع تازه داشت روشن می شد . حقیقت این است که حالا دیگر آرزو می کردم، کاش زنم همان بیضه سگ را می خورد که در حقیقت یک دارو بود و هیچکس به خاطر آن پشت سر مان زبان در نمی آورد. و یا کاش در پناه شب ، پستان گبو را می مکید و یا حتی با استفاده از خلوت شب ، توله ها را تنورچه می کرد می خورد تا من همچنان بتوانم بین مردم بی خبر ،سرم را بالا بگیرم . اما حالا بیا و درستش کن!... رابطه ی شبانه با این زنِ بدنامِ خوشگل و خوش صحبت و خوش خدمت ؛ فردا پس فردا هم، حرفهای درِ گوشی و ما وخر بیارو... واویلا !

نا گفته هم معلوم است که زن و شوهر باید با هم دوست باشند و هیچ حرفی وکاری،پنهان از هم نداشته باشند.

و درد من همه این است که زن من در این مدت ، یک کلمه هم در مورد رابطه اش با این زن نگفته بود . تا اینکه امشب دهل شیطان به صدا در آمد و من هنوز خوابم نبرده بود که او آمد و همه چیز بر ملا شد .

چراغ خاموش بود و من غرق این افکار بودم که صدای خداحافظی شنیدم و در چلِقی باز شد و در قاب قناس آن ، که نور وقیحی را شکل می داد ، شانه های مه صوم را دیدم که داخل شد . چراغ که روشن شد ، خنده اش تا بنا گوش جر خورده بود . در را بست و پیش آمد . تعدادی اسکناس سبز از کیسه اش در آورد و به من نشان داد و باز به کیسه کرد . پرسیدم :

ـ از کجا ؟

گفت :

ـ از دَرِ خدا .

و رفت به سراغ آش.

ـ اَه یخ کرده! این آش داغش خوب است !

و دست به کار شد.

سپس سفره را انداخت. و آش را آورد توی دو بشقاب . و نان را وسط سفره گذاشت . سفره مِهر می داد،و وقت اعتراض وپرس وجو و جار و جنجال نبود؛ نه به خاطر دویی بشقاب؛ و نه بخاطر حرف های دیگر.

آش و نان که خورده شد . مه صوم با حالتی راضی از اوضاع گفت:

ـ چقدر خوب است که آدم سفره داشته باشد !

و ادامه داد.

از فردا باز هم برو دنبال کار بگرد...نه، تو دستت ناقص است؛ زور بر نمی دارد. خودم می روم!...ئه، نمی شود که یک عمر به امید آن دیوان نشست . پول این بندۀ خدا را، که داد تا برای بچه غذا بخرم، باید بتوانیم پس بدهیم .آخ!... آدم نازنین!... آنوقت آدم هایِ خود بَدِ مثلِ من، پشت سرش حرف در می آورند!

گفتم:

ـ ولی خیلی بلاست ها!... این را می دانی ؟

چشمانش درخشید.پوست صورتش کشیده شد دهانش جر خورد. قهقهه زد:

ـ ...!هاهاها.!!

سپس گفت:

ـ واقعاً!...تو از کجا او را می شناسی؟...هاهاها...واقعاً !...چقدر آدم شناس است ! از توی دل آدم هم خبر دارد . همه چیز اینجا را زیر نظر دارد . یک چیزهایی از ما ... از مردم اینجا می داند که ما فکر می کنیم غیر از خدا هیچ کس نمی داند ...

کمی ساکت شد و باز دیوانه وار قهقهه زد . پرسید :

ـ دلمراد این را از کجا پیدا کرد؟

از آن حس خارج شده، نشده ،بی اختیار گفتم :

ـ طفلکی ! خدا بیامرز !

دلمراد دوست و همکار خودم بود. هر دو در دیگ بخار کار می کردیم . پیش از تعطیلی کارخانه ،دیگ ترکید . و او زیر فشار آب جوش مچاله شد. و چند دقیقه بعد ورم کرد . سه ماه از ازدواجش گذشته بود. نوران از اقوام دور مادرش بود که دیپلمه بود ودر بم زندگی می کرد .دلمراد، به آنجا رفت . ازدواج کرد. و با هم آمدند به اینجا ؛ در همسایگی ما . حالا حقوق دلمراد را می گیرد و خوش می گذراند و به خوشدستی به این وآن می بخشد .بی ناموس ...! مه صوم باز هم قهقهه زد و به گریه افتاد و باز قهقهه زد . یک جوری بود .مثل خواهر بزرگم ؛ وقتی که خواستگار برایش آمده بود ؛ بعد از بیست و هفت سالگی . آش نذری آن زنکه که هزار معنی تویش بود ، توی شکمم داشت تبدیل به زهر می شد . و درونم را به جوش می آورد

مه صوم گریه اش را برداشت و رفت بیرون ؛ و در را بست؛ و صدای گریه اش را که آزاد کرده بود می شنیدم . به پشت دراز کشیدم . زهر کینه را زیر دندان جویدن ،خود لذتی داشت . و طولانی شدنش خوشوقتی بود . بگذار او بیشتر بیرون بماند . و کینۀ مرا نسبت به خودش شدیدتر کند ،و لذت کینه خایی ام را بیشتر و پایدارتر. بگذار حتی ملاقاتش را با خواستگارش هم داشته باشد .

صدای گریه اش بریده بود. بلند شدم و گوش ایستادم .زوزْمویه ی گریه آلودش می آمد که انگار با کسی حرف می زد ؛ و هر یک چندی به گریه می افتاد .

بر گشتم و دراز کشیدم . بچه بیدار شد. بلند شدم و در را از داخل به زفتی زدم ؛که آمد و بازش کرد .

تن تیره اش انگار در تابوتی از نورِ خیره کننده پدیدار شد؛ دکمه کلید را زد . و به سرعت به سمت بچه رفت . گبو پشت سرش دم در بود که با دیدن من شروع کرد به دم جنبانی .

مه صوم اشکهایش را پاک کرد . دماغش را بالا کشید و شروع کرد به خود شیرینی .

ـ بخور عزیزم. بخور تا بزرگ بشوی ؛ کار کنی و دست بابا را بگیری .

دیدم دارد خرم می کند تا معطل شوم. پریدم بیرون. نگاه کردم. پائین ،بالا. زیر نور مهتاب هیچ کس دیده نمی شد توی حمام و دستشویی و دور و برشان هیچکس نبود. توی تنور ،توی کپر ،هیچ کس نبود. پریدم بالای کپر .و پشت بام را هم نظر کردم . هیچکس نبود تنها موجود زنده گبو بود که همپای من می دوید . پس او با که حرف می زد و به خاطرش گریه می کرد؟!

برگشتم توی اتاق . رویش به طرف گهواره بود . همانطور گفت :

ـ بنشین ؛نمی نشینی ؟

جلویش نشستم و نگاهش کردم. خندۀ خجلت آمیزش ، چهره اش را دو چندان زیبا کرده بود . خنده اش را توی دنیا با هیچ چیز عوض نمی کردم .اما با آن آب و رنگی که به خود گرفته بود ،خار چشمم شده بود . و هر چه خوشگل تر شده بود ،کینه ای دو چندان نسبت به خود در دلم به وجود آورده بود طوری که دلم میخواست زن جماعت خنده را به خواب هم نبیند.

بچه را که خواباند. از او پرسیدم.

ـ چرا گریه می کنی؟

خندید و اشکش در آمد :

ـ گریه هم خوب است .خنده هم خوب است ...

ـ چطور؟عاشق شده ای ؟...یا خواستگار برایت آمده ؟

ـ هر دو . خندید و توی صورتم نگاه کرد .نگاهم حتماً ناخوشایند بود که طبعش گشت. .گفت: ـ امشب یک جوری هستی باران ؟!

ـ بیرون با کی بودی ؟...پول را کی برایت فرستاده بود،...این زنکه با تو چکار دارد ؟...

ـ من بیرون ؟...با گبو ...تنها بودم .تو کسی را دیدی؟

ـ تو با یکی حرف می زدی و برایش گریه می کردی ...من نه کرََم و نه خَر! با نگاه غریبی نگاهم کرد و گفت:

ـ ما، یک امشب شام گرمی خورده ایم. نمی گذاری پشتش راحت بخوابیم؟

ـ راحت می خوابی حالا... ولی بگو این زنکه با تو چکار دارد ؟آن پول؟!...

ـ پول داد که برای بچه غذا بخریم .اگر راضی نیستی برش می گردانم .

ـ چرا اینقدر نگران تو و بچه ات شده ،ها؟...به چه قیمتی ،ها؟...زنکۀ هرزه !

دستم قفل شد به یخه اش . هیچ مقاومت نکرد . تنها اشکش باز شد و لبهایش کش خورد،به همان زیبایی. کینه ای تر شدم .مشتم قالب شد به آخورَک زیر گلویش. داد زدم:

ـ ها ؟؟

به سرفه افتاد و تقلا کرد .خودم عقّم آمد . دستم شل شد . خیزید و دَمَروافتاد به عقّ وسرفه. و مقداری بالا آورد وراحت شد. گفت:

ـ سر و صدا نکن . هر چه می خواهی بدانی از نوران بپرس . او همه چیز را دربارۀ من می داند .امشب برایم تعریف کرد که چه ها از من می داند . من فکر می کردم تنها خدا مرا دیده است...امّا او هم دیده است.

ـ چه دیده است ؟

ـ کارهایی را که بعد از مرگ من از زبان او می شنوی.

ـ چه کارهایی؟خیانت ؟

ـ یادت هست بابت آن جند سگ که قرار بود استفاده کنم چقدر ناراحت شدی؟ اگر بیشتر از آنش را بشنوی ، حتماً مرا می کشی . می دانم .من به تو خیانت کرده ام . من نجسم . من پلیدم .

ـ از چه پلیدی؟

ـ طاقتش را نداری . خودم هم زبانم نمی گیرد که بگویم ...مرا بکش بعد برو از نوران بپرس ...

ـ مثلاً؟

ـ نپرس باران ؛ نپرس ...!

ـ مثلاً...هرزگی ؟

گریه اش آرام شد .انگار راحت شد. حتی برقی از خوشحالی در چهره اش دیدم . گفت :

ـ اوه راحتم کردی .

و به طور محسوسی لب خند زد که آخرش گریه آلود شد. و باز ،حالتش حالت کودکی شد که معمایی بطور اتفاقی برایش حل شده باشد.

همۀ اینها را عمداً از ذهنم کنار زدم ،مهم برایم اعتراف بود اصلاً همۀ این ها نشانۀ اعتراف بود. «پس چرا نشسته ای بی غیرت ؟منتظری دری به تخته بخورد و این کار نشود؟ می دانی اگر این کار نشود چه می شود؟ بر گشتن تو از این نقطه می دانی ،با وجود همسایگی و دوستی آن زنکۀ لوند ، چقدر جری ترش می کند . اصلاً همین فکر ها چیست؟ که سرد شوی ؟که رگ بی غیرتی ات سر از ادعای انسان دوستی در آورد؟....این دستهای بیکارت بالاخره نباید به درد ناموست بخورد ؟ زن باران؟! قحبگی؟! اعتراف به قحبگی؟! ها باران؟! ها، خاک بر سر؟! آنوقت معطلی؟!... این چنگهای بیکار!... آن گلوی سپرده !... آن گلو ، آن آخورک ، آن گردن نازک پوست پیازی ،این چنگها ،این چنگها،آن الکترو موتورهای خدات کیلویی!... این چنگها ، این، همین خرخرۀ پوست پیازی!... خرخره! ...خرخره! ...چنگ! ...»

چنگها نشست به طرفین خرخره ...« لعنت به تو دست ناکار » چنگ چپم ...

تنها دو انگشت . شست و سبابه کافی بود ،تا هردو بر دو شاهرگ زیر آرواره بنشینند. نشستند. فشردند. هیچ تکانی، مقاومتی نبود.دستهایش آمد روی دست هایم ، وفشاردستهایم بیشترشد. .زانوهایش میخ شد به طرفین تیرۀ پشتم. وتیرۀ پشتم تیر کشید.آتشی به تنم دوید که راهِ دستها، نشانِ چنگ چپ، را می دانست.تمامی وزنم افتاده بود روی شست و سبابه.

پوستة نازکی زیر انگشتانم شکست .

چهره اش تیره شد . تیره ، تیره تر... سیاه شد. سفیدی چشمانش که دائم جا به جا میشد راست ایستاد . دهانش باز ماند . سرد شد .

رهایش کردم وبلند شدم . خوردم به در و پرت شدم ، بلند شدم ، گبو آمد که لوس لوس به دورم بگردد .

پاهایم آتش داشت . پاهایم رفت و هی رفت و هی رفت ، تاریک، روشن ،تاریک روشن .

چاله ، چوله، سنگ، چوب،...

ـ تو که هستی ؟

ـ منم .

ـ باران ؟ باران، تو هستی ؟

ـ ها آ...

ـ کجا می روی ؟

ـ غسالخانه ، قبرستان .

ـ غسالخانه و قبرستان که این طرف نیستند ...باران؟...باران، طوری شده بی بلا ؟

همه آمدند دوره ام کردند ، پرس و جو کردند، تعجب کردند، گرفتندم. می بردندم. شب ، مسافت تا مسافت رنگ می گذاشت و رنگ بر می داشت . سرخ . سیاه .سرخ . سیاه.سرخ . سیاه...

سگی پارس کرد. سگی آمد. سگی دیگر. سگی دیگر . سگها پارس کردند. آدم ها ، زنها آمدند.زنها، آدم ها، سگ ها، نا هَمپا، رژه می رفتند ، سگ ها مخل وضع موجود بودند. سگ ها را سنگ زدند و تا راندند . سگ ها دلخور شدند. عصبانی شدندو به جان هم افتادندوسنگ و پاره آجر خوردند و زوزه کشیدندورمیدند و تار و مار شدند.

گبو از جای توله خوری اش گریخت. نگاه دزدانه ای به داخل اتاق انداخت.سرش را پایین گرفت. دمش را لای پایش گذاشت و باز هم گریخت. زیر نور وقیحی رهایم کردند. زنها زوزه کشیدند. نوران نکشید. نوران زل زد به من . لبهایش ، لبهایش، آن لبهای قبل از قهقهه نبودند . یا شاید چین پیشانی آن لبها را از سکه انداخته بود . نوران ِ به آن شادمانی را این بار به این دلیل نمی شد نگاه کرد . او هم نگاهش را پایین انداخت . زنها زارمی زدند و اسم از مه صوم می آوردند ،زنها مثل سنگ قبرـ های زندهْ جان، به دور مه صوم موج مکزیکی می رفتند . پریدم وسط. گُشانِ مه صوم را از روی صورتش پس زدم ، صورت نداشت ، امّا خنده اش تا ته جر خورده بود.

اصلاً خوشم نیامد . سبزی های آشِ یک وجب روغنِ نوران، لک لک به دندانهای خنده ناکش چسبیده بود.که آدم را بِه یاد «لکاته» می انداخت. چشمانش، آن معصومیّت های زیبا، دو کاسۀ پر خون بود،دلم آشوب شد . کمرم تاب خورد. لنگان پریدم آنطرف. گهواره خالی بود . پس گلشیر من کجا بود ؟ ـ ـ کجاست پسر من؟ زنی گوشۀ چادر مه صوم را کنار زد . پسر من، آرام و بی نیاز کنار مادرش خوابیده بود دهن نداشت که نرّه بکشد و مخ بابایش را اره کند . بینی و گونه هم نداشت که هی کج کند و گریه و جهنم پخش کند . به جای همۀ اینها یک لایۀ یخْ در بهشت ارغوانی صورتش را پوشانده بود . وکم کم داشت می ماسید و شبمانده میشد.

از بیرون نام وفامیلم را صدا زدند.بادل خنک وبی هیچ دغدغه، وبا همان روحیۀ یک برقکار ماهر، مثل وقتی که نامم را برای گرفتن حقوق می خواندند، بلند شدم.

ـ در خدمتیم .

ـ آقای باران نوازهی ؟

ـ در خدمتیم .

ـ نامه از کجاست ؟

ـ بفرما ، اینجا امضا کن.

امضا کردم و پشت نامه را خواندم . پاکتش انگار از یک انبارروزنامه بیرون آمده باشد بوی کاغذ کاهی می داد ، کاغذ کاهی مرا یاد آتش بازی بچگی ها انداخت و، آن شعله های گرسنه که کاغذ کاهی را می بلعیدند. و خاکستر سبکْ پَرَش چه زود با باد، یا بی باد ، می رفت .

در تنور دیگر آتشی نمانده بود. از روی موج مکزیکی پریدم . کبریت روی لبۀ خوراکپزی همانجورکه مه صوم گذاشته بود ، دم دست بود. کبریت کشیدم و زیر نامه گرفتم . دودش بیشتر از شعله در اتاق پیچید ، شعله اش ضعیف بود هی پیچ و تابش دادم تا تمام تنِ نامه کم کم سیاه شد . و دودش ، تمامی اتاق زن و بچه ام را پر کرد. انگشتان شصت و سبابه ام داشت می سوخت . بیرون پریدم و انداختمش .و نگاهش کردم تا جای انگشتان شست و سبابه ام هم سوخت. آفتاب به جلز و ولز افتاده بود. برگشتم. اتاق بهم ریخته بود ، زنها سرفه می کردند .موج مکزیکی شان به هم خورده بود.

اما مه صوم و گلشیر آرام خوابیده بودند . بی نیاز و بی دغدغه از آن که دنیا به کدام طرف، و برروی چه مداری می چرخد . و به جای هر چیزی، بوی دود بود و کاغذ کاهی؛ که کرشمه بازی می کرد و موج برمی داشت. بی بوی نانی؛ و چای دیشلمه ای؛ و حتی بوی چریز توله سگی؛ که از آن به مشام رسد.

از آن روز تا امروز ، خیلی گذشته است و من توی رختخوابم خوابیده ام. و دارو می خورم و از این یادداشت ها می نویسم . یادداشت هایم را نوران جمع می کند. می خواند.و برایم کنار می گذارد. و غذاهای خوب هم برایم می پزد . قصه های خوب هم برایم می گوید . قصۀ مه صوم را هم برایم گفت . قسمش دادم که راستش را بگوید. و راستش را گفت. معلوم شد که او از گل پاک تر بوده ؛ و او هم ،تنها همان شب برایش آش آورده بوده . دربارۀ سوال دیگرم هم گفت که هیچ اطلاعی ندارد .

من افتخار کردم به زنم ، که از گل پاکتر بوده؛ و دربارۀ کارهای دیگرش کسی اطلاعی ندارد.

نوران، الآن کنار رختخواب من نشسته است. او تا وقت کند می آید و پیشم می نشیند.او، با خود نور و روشنی به خانۀ من می آورد . من دوست دارم او را نورباران صدا کنم . ولی می ترسم در کنار باران ، نورش، ته بکشد. فکر می کنم، بهتر است به دور از باران، همان نوران، بماند .

26/7/1385 روستای آبادان


خاطرات گرسنگی

$
0
0

خاطرات گرسنگی
الک وک / ترجمه شهرزادنیوز,

"آفریقا هلاک از گرسنگی است، آمریکا چاق است." این را الک وک، مدل سودانی‌الاصل که در حال حاضر در بروکلین زندگی می‌کند و هر دو دنیا را می‌شناسد، در گفتگویی با ابیگیل پستا می‌گوید.

Alek-Wek

شهرزادنیوز: من می دانم گرسنگی یعنی چی. وقتی 7 ساله بودم، من و خانواده‌ام در خانه خودمان به دام افتاده بودیم و وسط گلوله‌ها و بمب‌های جنگ داخلی که در جنوب سودان زمین و زمان را سوراخ می‌کردند، به هم چسبیده بودیم.

بیرون رفتن از خانه به معنای خطر تجاوز بود، یا دزدیده شدن و یا مرگ. گاهی باید بیرون می‌رفتیم تا به توالت در حیاط پشتی برویم، اما سینه‌خیز به آن‌جا می‌رفتیم تا گلوله نخوریم. یک شب مادرم قفل در خانه را چرخاند تا مطمئن شود که قفل است و ما در امانیم؛ یکی از مردان مسلح در حیاط فکر کرد که این صدای کلیک ماشه تفنگ است و مثل دیوانه‌ها شروع کرد به شلیک کردن به اطراف. والدینم، هشت خواهر و برادرم و من با غذایی که مادرم در حیاط پرورش می‌داد، زنده ماندیم: سبزیجات، غلات، بادام زمینی. ما همان چیز اندکی را که داشتیم با همسایه‌مان شریک می‌شدیم – کسانی که ناپدید نشده بودند. گرسنگی احساس دردناکی بود.

14 ساله که شدم پناهنده شدم و با یکی از خواهرانم به لندن فرار کردم؛ مادرمان دو سال بعد آمد. در آن جا وقتی یک جوینده استعداد در یک نمایشگاه خیابانی مرا پیدا کرد و گفت که باید مدل شوم، به دنیای کاملا جدیدی وارد شدم. خندیدم و گفتم: "چی؟ مسخره‌ام می‌کنی؟" اما او مسخره نمی‌کرد. به یکباره در حال ژست گرفتن جلوی عکاسان بودم و مواجهه با نوعی وحشت جدید – پاشنه‌های بلند کفش‌ها و راه رفتن روی صحنه مد. یکی از آن شوهای آوانگارد را به یاد دارم، باید لباسی می‌پوشیدم که پر بود از لکه‌های خون و در حالی که کفش‌های پاشنه بلندی به پا داشتم وانمود می‌کردم که روی صحنه با یکی دیگر از مدل‌ها در حال زد و خورد هستم. فقط سعی می‌کردم زمین نخورم و طول سن را تا به آخر بروم و برگردم در حالی که روی پایم هستم. در این جهان، دریافتم که آدم‌های زیادی وجود دارند که گرسنه‌اند، اما به دلایل دیگری. آن‌ها می‌خواستند اندام خاصی داشته باشند، چه اندام‌شان برای این کار مناسب بود یا نبود. آن‌ها تصمیم گرفته بودند، غذا نخورند.

امروز، در ایالات متحده زندگی می‌کنم، جایی که رستوران‌ها در بشقاب‌های بزرگ پرس‌های بزرگ غذا سرو می‌کنند و مردم اغوا می‌شوند که بیش از حد بخورند. بسیاری به جای چیزهای دیگر فقط زنده‌اند تا غذا بخورند. در رستوران‌های محله من در بروکلین همیشه از گارسن می‌خواهم که غذای اضافه مرا بپیچد تا به خانه ببرم. دوست پسر سابقم بارها از من خواست که از این کار دست بکشم، چون به نظرش خجالت‌آور بود. (شاید به این دلیل است که دیگر با او دوست نیستم.) به او گفتم: "شرم‌آور آن است که ما خیلی بیش‌تر از دیگران داریم." برای مثال شاخ آفریقا را در نظر بگیر – چندین کشور که همسایه وطن من سودان هستند. تقریبا یک میلیون پناهجو بر اثر گرسنگی از سومالی گریخته‌اند و در کمپ‌های کنیا و کشورهای مجاورش خواهان کمک هستند. این آدم‌ها هیچ چیز ندارند، مادران شیر ندارند که به بچه‌هایشان بدهند.

اخیرا تصمیم گرفتم با بچه‌های مدارس محله‌ام درباره گرسنگی صحبت کنم – یک قدم کوچک محلی تا کودکان بتوانند در ابعاد جهانی فکر کنند. به عنوان یکی از نمایندگان آژانس پناهجویان سازمان ملل که به پناهجویان خدمات ارائه می‌کند، فکر می‌کنم شاید بتوانم چشم‌اندازم را با دیگران در میان بگذارم و بین این دنیاهای جدید پلی بزنم.

چیزی که یافتم، امیدبخش بود. بچه‌ها گوش می‌کنند، سؤال می‌کنند. آن‌ها می خواهند بدانند چه کاری از دستشان برمی‌آید. اکنون شروع کرده‌ام به صحبت با بچه‌ها در سراسر دنیا از طریق اسکایپ. ما همه سوابق خانوادگی مختلفی داریم، روابط متفاوتی داریم و غذاهای مختلفی می خوریم. اما در یک چیز سهیم هستیم: ما غذا می‌خوریم تا خود را تغذیه کنیم، تا قوی‌تر بشویم. غذا می‌خوریم تا زنده بمانیم.

برگرفته از سایت دیلی بیست

کونگ فو کاران شهرستان خاش در مسابقات بین المللی مدال نقره کسب کر

$
0
0

 

 

کونگ فو کاران شهرستان خاش در مسابقات بین المللی مدال نقره کسب کردند

زاهدان - رییس هیات کونگ فو سیستان و بلوچستان گفت: کونگ فو کاران شهرستان خاش در مسابقات بین المللی سبک 'فوجا او' موفق به کسب دو مدال نقره شدند.

'خلیل حاج خلیل' روز سه شنبه در گفت و گو با خبرنگار ایرنا افزود: این مسابقات با حضور ورزشکاران سه کشور ایران، کامبوج و تایلند در بانکوک در چهار وزن برگزار شد.

وی گفت: از بین پنج ورزشکار اعزامی ایران به این رقابت ها 'وحید میرکازهی و بهرام شهنوازی' کونگ فو کاران شهرستان خاش در استان سیستان و بلوچستان دو مدال نقره را برای این تیم کسب کردند.

رییس هیات کونگ فو سیستان و بلوچستان اظهار داشت: 'فوجا او' یک سبک چینی به معنای پنجه ببر است.

وی افزود: بر اساس کارت بیمه ورزشی صادر شده حدود 800 کونگ فو کار در سیستان و بلوچستان مشغول فعالیت هستند.

حاج خلیل گفت: طی چند سال اخیر با حمایت مسوولان سیستان و بلوچستان در رشته ورزشی کونگ فو رشد قابل توجهی داشته است.

چشمه های آبگرم، گرمابه های طبیعی شفاگر اما ناشناخته

$
0
0

 

چشمه های آبگرم، گرمابه های طبیعی شفاگر اما ناشناخته                      

سختی دسترسی گردشگران به چشمه های سیستان و بلوچستان راهکار طلب می کند

زاهدان- آنجا که بشر از درمان بازمی ماند زمین آب جوشیده شفابخشی را از درون خویش به بیرون هدایت می کند و چشمه ها، گرمابه های طبیعی خلق می کنند که هدیه ای از جانب خداوند برای تیمار زخمها و تسکین دردهاست اما اندک شمارند آنان که از این نعمت خدادادی بهره گیرند و قدرت ایزد منان را از نزدیک لمس کنند.

به گزارش ایرنا، چشمه های آب گرم جنوب غرب سیستان و بلوچستان جاذبه های منحصر به فرد و بی نظیر این خطه گرم و خشک به شمار می روند که قدرت شفاگری آن به اثبات رسیده اما آنچنان که باید به همگان معرفی نشده است.

هر زمان که اراده کردی بدور از هیاهوی شهر در دل طبیعت، قدری بیاسایی و از گرمابه طبیعی خداوند لذت ببری چشمه های آب گرم ایرانشهر و دلگان بهترین تفرجگاههایی هستند که فرصت آسایش و قدری لذت بردن از نعمات خداوندی را فراهم می کنند و امراض جسم را التیام می بخشند.

تصور عمومی از سیستان و بلوچستان به عنوان منطقه ای ناامن این سرزمین را با وجود برخورداری از مناظر طبیعی بکر و منحصر به فرد مهجور کرده است و قصور در معرفی جاذبه های گردشگری و فراهم نشدن زیرساخت ها به این موضوع دامن زده است.

طبیعت بکر شهرستانهای دلگان و ایرانشهر همچون گوهری در صدف سیستان و بلوچستان می درخشد و وجود چشمه های آب گرم در آنها که خواص درمانی فروانی دارد تنها بخشی از جاذبه های این منطقه به شمار می رود.

رییس اداره حفاظت محیط زیست ایرانشهر در گفتگو با خبرنگار ایرنا و معرفی برخی چشمه های آبگرم سیستان و بلوچستان گفت: چشمه آب گرم بزمان در 100 کیلومتری این شهرستان و در شمال شهر بزمان و وجود تشکیلات آتشفشانی که عمده آنها گدازه های آندزیتی است، منشا آب گرم های منطقه است.

'محمد انور هاشم زهی' افزود: محل خروج آب این چشمه در خاکسترهای آتشفشانی دوران سوم زمین شناسی با حرارت 36 درجه سانتی گراد در ارتفاع 920 متر از سطح دریا قرار دارد.

وی بیان کرد: آب زلال چشمه بزمان فاقد رنگ و بو و دبی آن ( خروجی در هر ثانیه) پنج لیتر است و میزان هدایت الکتریکی آن 125 میکرو موس بر سانتی متر است.

وی اضافه کرد: این چشمه به صورت حوضچه ساخته شده است و اهالی شهر بزمان از آب آن برای شفای دردها و شستشو بهره می گیرند.

رییس محیط زیست ایرانشهر گفت: چشمه آبگرم 'مکسان' نیز در 110 کیلومتری شمال غرب ایرانشهر و 35 کیلومتری جنوب شهر بزمان در مسیر جاده بزمان - دلگان واقع شده است.

هاشم زهی افزود: مظهر این چشمه در امتداد گسل تشکیلات گرانیتی دوران اول زمین شناسی در دامنه جنوبی امتداد رشته کوه جبال بارز از زمین خارج می شود.

وی گفت: میزان حرارت آب چشمه مکسان 46 درجه سانتی گراد و ارتفاع آن از سطح دریا 680 متر است که فاقد بو، رنگ، بسیار شفاف و دارای دبی پنج لیتر است.

وی اضافه کرد: همه ساله افراد زیادی برای درمان دردهای استخوانی و بیماریهای پوستی از آب این چشمه برای شستشو استفاده می کنند.

رییس محیط زیست ایرانشهر گفت: چشمه آبگرم 'تنهک' در فاصله 130 کیلومتری شمال غرب این شهرستان و 55 کیلومتری جنوب شهر بزمان نیز در مسیر جاده 'دره آهو' قرار دارد.

هاشم زهی افزود: ارتفاع این چشمه از سطح دریا 700 متر و با دبی یک لیتر با حرارت 36 درجه سانتی گراد دارای خواص معدنی و درمانی است.

وی درباره چشمه آب معدنی بخش دامن از توابع ایرانشهر گفت: این چشمه در پنج کیلومتری روستای 'کتوکان' با دبی یک لیتر و خاک اطراف آن آهکی است، رنگ آب این چشمه کمی متمایل به آبی تیره است و خواص درمانی برای امراض دارد.

وی اظهار داشت: چشمه های آب گرم روستای هودیان در فاصله 190 کیلومتری شمال غرب ایرانشهر و 55 کیلومتری شمال شرق دلگان نیز علاوه بر استفاده عمومی، مصارف کشاورزی دارد.

وی ادامه داد: چشمه آب گرم 'کنتی' در بالای تپه ماهور و در فاصله 160 کیلومتری شمال غرب ایرانشهر و 25 کیلومتری شمال شرقی دلگان در مسیر جاده آسفالته دلگان - هودیان قرار دارد.

این مسوول گفت: این چشمه توسط اهالی منطقه از طریق احداث کانال سر پوشیده به پایین دست داخل حوض هدایت و برای استحمام و کشاورزی استفاده می شود.

هاشم زهی افزود: دبی خروج آب از چشمه کنتی سه لیتر و میزان حرارت آن 40 درجه سانتی گراد با خواص درمانی بسیار است.

وی خاطرنشان کرد: در عین حال چشمه های آب گرم غرب سیستان و بلوچستان اغلب مورد استفاده افراد بومی منطقه قرار می گیرد و به دلیل نبود راه دسترسی مناسب کمتر مورد اقبال گردشگران قرار گرفته است.

مدیر کل میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری سیستان و بلوچستان با اشاره به اینکه همه چشمه های آب گرم مذکور در مجموعه آثار گردشگری استان به ثبت رسیده است، گفت: در بین چشمه های آب گرم شهرستان های دلگان و ایرانشهر، چشمه آب گرم بزمان از راه مناسب برخوردار است.

'حسنعلی شهرکی' در گفتگو با ایرنا افزود: محدودیت منابع و پراکندگی طرحها امکان ایجاد همه زیرساخت های گردشگری از سوی دولت را سخت کرده است از این رو سرمایه گذاری بخش خصوصی در این بخش ضروریست.

وی بیان کرد: ذهنیت غلط و احساس ناامنی درباره سیستان و بلوچستان در افکار عمومی خود به تنهایی بزرگترین مانع توسعه صنعت گردشگری است و غلبه بر این وضعیت شاهکار است.

وی اظهار داشت: جذب سرمایه گذار در بخش گردشگری سیستان و بلوچستان نیازمند یک عزم عمومی است و باید با کنار گذاشتن تعصبات و تشویق سرمایه گذاران دیگر استان ها و حتی خارج کشور زمینه توسعه صنعت گردشگری استان را فراهم آورد.

وی اضافه کرد: از سوی دیگر بانکها که از عوامل اصلی توسعه سرمایه گذاری در بخش های مختلف به شمار می روند باید پیش قدم شده و با روان سازی قوانین و آسان کردن پرداخت تسهیلات، سرمایه گذاران بخش گردشگری را حمایت کنند.

کهور نقش مهمی در بیابان‌زدایی دارد

$
0
0

 خبرگزاری فارس: کهور نقش مهمی در بیابان‌زدایی دارد
 
مسئول مرکز جهاد کشاورزی زرآباد:
کهور نقش مهمی در بیابان‌زدایی دارد

خبرگزاری فارس: مسئول مرکز جهاد کشاورزی زرآباد گفت: درخت کهور یکی از گونه‌هایی است که نقش مهمی در بیابان‌زدایی داشته و چهره تپه‌های ماسه‌ای در منطقه زرآباد را تغییر داده است.

هادی رونده امروز در گفت‌وگو با خبرنگار فارس در زرآباد اظهار داشت: در مساحت حدود 3 هزار و 825 کیلومتر مربعی بخش زرآباد و در هر نقطه‌ای از آن درخت کهور شاید تنها درختی باشد که چشم امید زیادی به آن دوخته شده است.

وی افزود: کهور درختی بسیار زیبا با اندامی بلند که از دور شبیه چتر است.
مسئول مرکز جهاد کشاورزی زرآباد بیان کرد: ارتفاع درخت کهور حدود 10 متر و گاهی به 20 متر هم می‌رسد در تمام طول سال سبز است و بیش از یک صد سال عمر می‌کند.
رونده ادامه داد: کهور تنها گیاهی است که مورد تغذیه تمامی دام‌ها از جمله گاو، گوسفند، بز و شتر قرار می‌گیرد و اهمیت برگ‌ها در تابستان به واسطه شرایط بد آب و هوایی و کمبود علوفه و گیاهان وحشی مورد تغذیه دام‌ها است.
وی تصریح کرد: این قضیه برای ساحل نشینان و روستاها و مردمانی که فاقد زمین کشاورزی هستند در تمام فصول سال در تغذیه دام‌هایشان اهمیت ویژه‌ای دارد.
مسئول مرکز جهاد کشاورزی زرآباد اضافه کرد: زمانی که این درختان در پایان اسفند ماه به گل می‌نشینند باز هم با خود برکت به همراه دارند.
رونده گفت: موج حضور زنبور عسل‌های وحشی بر روی این گل‌ها نشان از عسلی دارد که طعم و مزه مطبوع و بوی معطری داشته و در میان بومیان از جایگاه خاصی در تغذیه برخوردار است و هدیه‌ای گرانبها در زمان سفرهایشان به خارج از کشور به شمار می‌رود.
وی بیان داشت: باردهی این درختان در خرداد ماه آغاز می‌شود و این فرصت دیگری است تا دامداران برای پروار دام‌هایشان از میوه این درخت استفاده کنند.
مسئول مرکز جهاد کشاورزی زرآباد ادامه داد: چوب مرغوب این درخت سفید و محکم و در برخی گونه‌ها کمی سرخ رنگ می‌شود.
رونده یادآور شد: در تمام طول سال چوب درخت کهور در منطقه زرآباد برای تهیه ذغال و هیزم استفاده می‌شود زیرا ذغال آن مرغوبیت بالایی دارد.
وی افزود: همچنین استفاده دیگر در منطقه برای تهیه کپر است که محل سکونت افراد محلی بوده و به عنوان سایبان عمل می‌کند.
مسئول مرکز جهاد کشاورزی زرآباد بیان کرد: البته این چوب در سایر نقاط کشور برای تهیه میز و صندلی و مبلمان و اشیای زینتی نیز کاربرد دارد.
رونده گفت: درخت کهور یکی از گونه‌های مهم برای بیابان‌زدایی است و چهره تپه‌های ماسه‌ای را در منطقه زرآباد عوض کرده است.

آغاز عملیات تکمیلی بخشی از بزرگراه ایرانشهر –بمپور

$
0
0

سرپرست راه و ترابری جنوب سیستان و بلوچستان خبر داد:
آغاز عملیات تکمیلی بخشی از بزرگراه ایرانشهر –بمپور

سرپرست راه و ترابری جنوب سیستان و بلوچستان گفت: با اختصاص مبلغ 93میلیارد ریال درسالجاری، بخشی از عملیات تکمیلی پروژه ایرانشهر به بمپور آغاز شد.

براتعلی حسینی صبح امروز در گفت و گو با خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا) منطقه سیستان و بلوچستان، افزود: تا کنون بالغ بر 230میلیارد ریال جهت اجرای این پروژه هزینه شده که با اختصاص اعتبار جدید، عملیات تکمیلی آن آغاز شده است.

وی ادامه داد: این بزرگراه دارای 84دستگاه پل با دهانه های مختلف می باشد که 80درصد آن به اتمام رسیده است.

حسینی تاکید کرد: عملیات های این پروژه بالغ بر یک میلیون متر مکعب حجم خاکبرداری، پانصد و پنجاه هزار متر مکعب خاکریزی، صد هزار متر مکعب اساس و زیر اساس می باشد و همچنین مقدار سی و پنج هزار تن آسفالت در این بزرگراه اجرا شده است.

این مقام مسؤل اظهار کرد: با اتمام این پروژه و پروژه های دیگر، همچون پروژه کمربند شمالی-جنوبی و شرقی، شاهد کاهش بار ترافیکی و تصادفات جاده ای در محورهای حوزه شهرستان ایرانشهر خواهیم بود.

وی تصریح کرد: برای تکمیل عملیات کل بزرگراه نیاز به مبلغ 300 میلیارد ریال اعتبار دیگر می باشد.

براتعلی حسینی در پایان گفت: بزرگراه بمپور به طول 20 کیلومتر از سال 1386 با هدف روانسازی ترافیک ورودی ایرانشهر به بمپور و کاهش تصادفات رخ به رخ آغاز شده است که با پیشرفت فیزیکی 47 درصد درحال اجرا می باشد.

۱۰۰هزار فرصت شغلی در آتش قاچاق کالا می‌سوزند

$
0
0

 

 فروزش با تاکید بر افزایش واردات کالای قاچاق به کشور:               

۱۰۰هزار فرصت شغلی در آتش قاچاق کالا می‌سوزند

عضو کمیسیون اقتصادی مجلس شورای اسلامی با بیان اینکه افزایش کالای قاچاق باعث ضربه زدن به اشتغال و کیفیت تولید داخل می‌شود، ابراز امیدواری کرد مصوبه جدید مجلس در راستای مبارزه باقاچاق کالا و ارز باعث افزایش نظارت دستگاه‌های ذی ربط بر ورود و خروج کالاها شود.               

پیمان فروزش در گفت و گو با خبرنگار اقتصادی خبرگزاری خانه ملت با اشاره به اینکه رقم بالای کالای قاچاق باعث ضربه زدن به اقتصاد کشور شده است، افزود: رقم قاچاق به دلیل اینکه بخشی از آن بصورت آشکار و بخش دیگر آن پنهان است در هیچ کشوری آمار روشنی ندارد ولی رقم تقریبی آن در کشورما حدود ۱۰ – ۱۶ میلیارد دلار است که رقم قابل توجهی است و به تولید ،اشتغال واقتصاد کشور ضربه می زند.

عضو کمیسیون اقتصادی مجلس شورای اسلامی در ادامه یادآور شد: هر ۱۰۰ هزار میلیارد دلار ۱۶ میلیارد دلار را تحت تاثیر قرار می دهد لذا اگر ۱۶ میلیارد دلار را ضرب در۱۰۰ هزار فرصت شغلی کنیم ، رقم بسیار بالایی است که بسیاری از فرصت های شغلی، تولیدی واشتغال را از بین می برد.

نماینده مردم زاهدان در مجلس شورای اسلامی با اشاره به اینکه افزایش کالای قاچاق در استفاده از منابع ملی نقصان ایجاد می کند، یادآور شد: افزایش کالای قاچاق برنامه های تولیدی کشور را با مشکل مواجه می کند و باعث ضربه زدن به اشتغال وهمچنین کیفیت تولید می شود.

فروزش با اشاره به مصوبه جدید مجلس، درباره مبارزه با قاچاق کالا اظهار داشت: امید است مصوبه جدید مجلس در راستای مبارزه باقاچاق کالاو ارز دلیلی بر افزایش نظارت دستگاههای ذی ربط بر ورود و خروج کالاها باشد.

عضو کمسیون اقتصادی مجلس شورای اسلامی با ارائه راهکارجهت کنترل بهتر و موثر ترکالای قاچاق یادآور شد: بهترین راه کنترل واردات کالا به داخل کشور،استفاده از راهکار نرم افزاری است.

نماینده مردم زاهدان در مجلس شورای اسلامی تاکید کرد: با شیوه کنترلی براساس یک برنامه دقیق نرم افزاری در حوزه واردات می توان همه ورود و خروج ها را از مبدا تا مقصد ، رصد کرد و مانع از واردات غیر قانونی و قاچاق کالا به داخل کشور شد./

دکتر شه بخش چرا کنار کشیدی ؟

$
0
0

 

 دکتر شه بخش چرا کنار کشیدی ؟

 خبر را در وبلاگ ارتباط ایرانشهر دیدم که دکتر عظیم شه بخش کاندیدای نمایندگی از
حوزه انتخابیه ایرانشهر  از ادامه فرایند انتخابات کنار کشیده است. البته دکتر را
از سالهای دانشجویی در اواخر دهه هفتاد می شناسیم و اصلا" به یک طایفه تعلق داریم.
ایشان دارای دکترای در حوزه تاریخ باستان و یکی از چهره های برجسته سیاسی و علمی
استان است. اما چه شد که دکتر ترجیح داد مانند بسیاری از چهره های بلوچ خود را کنار
بکشد و از دور ها و هوی انتخاباتی را نظاره گر باشد؟

من دقیقا" نمی توانم بگویم که چرا انصراف داد حداقل اینکه شب قبل از انصراف که ایشان را دیدیم با اشتیاق و حرارت زیاد از دغدغه ها یش می گفت و دالائل حضورش را شرح می داد اما بر دکتر چه رفت که اینچنین انصراف داده باید در موردش بحث کرد.

بر من روشن نیست که چه دستهایی و براساس چه برنامه و سناریویی کاری کرده و می کنند که همیشه توازن نمایندگی به نفع نمایندگان شمال استان سنگینی کند. دکتر شهریاری ، دکتر نورا از چهره های قوی استان ما که حداقل من به عنوان یک کارشناس همیشه نظرات دکتر نورا را بسیار کارشناسی شده می بینم در یک ترازو و بر خیلی از نمایندگان جنوب استان سنگینی می کنند . چه کسانی از این عدم توزن سود می برند؟ اصلا" چرا صحنه انتخابات چنان استادانه کارگردانی می شود که چهره های با لیبل و سطح پایین از جنوب استان وارد صحنه شوند؟

خیلی ها از ترس هجمه ها و پرونده سازی وارد صحنه انتخابات نشده اند. کسی مانند دکتر شه بخش بر اساس ارزیابهایی که به تعبیر من ناشی از فشار هجمه ها بوده است کنارکشید و مطمئنا" خیلی از برجستگان ما از تور شورای نگهبان رد نمی شود و آن موقع مردم می مانند با علی و حوضش!!!!

یاسر کرد


لزوم بازسازی خط فکری اپوزیسیون‏

$
0
0

میرسوبان 

ایمیل دریافتی

یکی از وابستگان حزب مردم بلوچستان در مطلبی می نویسد:

«گر چون دیگران سرت را بمانند کبک در برف فرو نبرده و منکر وجود قوم، ملیت، ملت و یا خلق فارس در ایران امروز نیستی، راه حل شما برای اینکه این اقوام و یا --- بی اصل و نسبت و بی بته و تاریخ بلوچ، کورد، عرب، تورک، تورکمن، لر و...از فارسها این همه بد نگویند و به کینه و نفرت بیشتر دامن نزنند و خدای نکرده دم گربه از طرف بلوچستان و پوزه اش از طرف کردستان صدمه ای نبیند و بتواند با همدیگر و با احساس برابر حس وطن دوستی ایرانی داشته و حس مالکیت یکسان بر این سرزمین و کشور مشترک داشته باشند؛ چیست؟»


یقینا پاسخ به این سئوال در نظر یک انسان متمدن و برخوردار از بلوغ فکری بسیار ساده و واضح است، اما نمی دانم چرا اپوزیسیون نمی خواهد بپذیرد که شکل دیگری از سازمان اجتماع موجود است که در آن مفهوم میهن پرستی نه ناسیونالیسم مفرط و کاذب (چرا که رشد یافته در خانه اروپایی-آمریکایی است) و دمیدن در کوس جدایی طلبی، بلکه مشارکت و تصمیم گیری و عمل توسط همه توده های مردم در نهادهای مدنی و سیاسی، حتی با شرایط کنونی است.

گیرکه گآر می گوید: «چه نیکوتر آنکه پیامبران را سنگ زنند تا که گل تاج بر فرقشان نهند تا به صحرا رفته و در باب رسالت خویش بیندیشند.»

باید آموخت که عبور از این معنای میهن پرستی بدور از افراطی گری جهت به رسمیت شناختن حقوق خلق ها در نقش آفرینی شان بخصوص در حوزه تصمیم گیری و عمل به شکل محفوظ برای خود و جامعه شان، اولین وظیفه نیروهای به اصطلاح مترقی و احزاب اپوزیسیون مدعی است و نمی توان با جوسازی و یا توسل به ابزارهای هژمونیک و یا جانبداری غیرمعقول از گروهک‌های خشونت گرای سازمان یافته همه را یکجا گرد آورد و بلوچستانی مستقل را سازمان بخشید، مگر در قابلی مسلط و انتزاعی و از طریق زور و خشونت.

باید دانست که نظام سیاسی آلترناتیو، نظامی است که در آن از نتیجه یک توافق مشترک، دفاع از نهادهای اجتماعی و مردمی در قالب شوراها و یا هر نهاد مردم بنیادی از اینگونه که برآیند مشارکت مردم، تساوی در حقوق و اقتصاد و احترام به این توافق است که نه به عملیت‌های تخریبی و مواضع رادیکال افراطی و حرکت های جنایتبار نیاز دارد و نه بازسازی لشکر کشی های قبیله ای و عشیره ای و نه استمداد از دست نامبارک استثمارجویان اروپایی.

در واقع بسط قوانین عادلانه و الزام به رعایت این قوانین است که کسانی که حکومت می کنند و کسانی که حکومت می شوند در آن یکی باشند. نه کسی در آن میهمان است و نه کسی باید برود و نه کسی از طرف مردم چنین حقی دارد که تکه ای را از آن جدا سازد و با خود ببرد.

آنچه این توافقات و قوانین وضع می کنند بدون تردید عین آزادی و دموکراسی و عین حقوق بشر است و مفهومی بعنوان سرزمین مادری در آن از سوی همه شهروندان نه تنها حس می شود بلکه احساس تعلق و محبت به این مکان، نوعی از میهن پرستی را در دل صلح و فارغ از خشونت می سازد که همان مفهوم ارزشمند عشق به سرزمین مادری است.

میرسوبان بلوچ – 03/01/2012

ایمیل نویسنده mirsouban@hotmail.com

زن عنکبوتی بلوچ محصول کدام تفکر و چه نوع دیدگاه؟

$
0
0

روزدرآ: نه «سام رایمی» آمریکایی قصد دارد سری جدید فیلم مشهور «مرد عنکبوتی» را این بار با عنوان «زن عنکبوتی بلوچ» در بلوچستان ایران بسازد و نه « ژانگ ییمو» فیلمساز صاحب نام چینی قرار است نقش اول بدل فیلم مرد عنکبوتی را به یک زن بلوچ بسپارد؛  

نه محمود دولت آبادی رمان نویس شهیر ایرانی به دنبال طرحی است در ژانری اکشن تا آخرین اثرش را با چنین مضمونی دوباره به قوم بلوچ اختصاص دهد و در ممکن ترین خیال نه یک نویسنده خلاق بلوچ به دنبال چاپ کتاب است تا تخیلات و یا آرزوهای خویش را از جامعه سنتی و بسته بلوچستان در قالب یک اثر ابتکاری و به احتمال قوی جنجال برانگیز با چنین عنوانی به رشته تحریر در بیاورد.

چنان تند و تیز دیوارهای صاف و بلند بالای شهر را با تبحر می پیماید که هرآنکس دیده و یا حتی شنیده انگشت به دهان مانده از هنر این زن. یک زن عنکبوتی از نوع بلوچ در همین آب و خاک و از همین مرز و بوم.

آنچه در این نوشته و در آن تیتر بالا آمده پرداختن به یک موضوع سوء رئال و یا فانتزی نیست بلکه بیان رخدادی است واقعی از همین آب و خاک اما عمیق، که عمقش در پس پرده دیدگاه های افراط گرایانه حاکم بر جامعه سنتی بلوچ که اصرار دارند پوشش زن باید به زیر دو چشم برسد! و تفکر زن محدود بماند؛ پنهان است به گمانم.

شاید مناسب باشد نهادن لقب زن عنکبوتی بر فردی که جبر روزگار او را زنی ساخته با مهارت خاص تا از دیوارهای شهر بالا برود و خود را به حیاط منازل برساند و از گزند هر آنچه در پی اوست در امان بماند.

همین دیروز آنهم در روز روشن درست زمانی که از سر کار برمی گشتم تمجع عده ای چماق بدست در عین حال هراسان از زن و مرد و کودک و میانسال گرفته تا فارس و بلوچ و یا کارمند و کارگر و ملا و عامی در نزدیکی منزل مان مرا متعجب و مضطرب ساخت.

وقتی که از خودرو پیاده شدم زن همسایه دیوار به دیوارمان خود را با نگرانی به من رساند و گفت: گل های چادرش بوی خشخاش می داد بی حیا! تا وارد محوطه منزلمان شد جیغ و داد بزرگ و کوچک به هوا رفت ولی عجب هنری داشت در بالا رفتن از دیوار صاف.

هضم کلام زن همسایه همراه با وحشت و توام با استرس و در آن شلوغی اندکی دشوار بود و باز ادامه داد: این پنجمین منزلی است در محله مان که بطور متوالی زن دچار شده به جنون می پرد مثل پرنده در آن!

نگران خانواده شدم و زود در را گشودم وقتی که وارد حیاط خانه شدم اهل خانه نیز مضطرب بودند همانند اهل کوچه! و از همان زنی حرف به میان آوردند که جماعت چماق بدست و مضطرب در پی اش بودند زنی سیه چرده و لاغر اندام اما بسیار چالاک و با حالتی تهاجمی؛ می گویند طلب جا و مکان کرده و با جیغ و داد اهل منزل دوباره با همان شدت و حدت آن را ناچار به گریز نموده و پریدن از روی دیوار صاف را تنها چاره دانسته!

وقتی که جو خانه را آرام یافتم دوباره به داخل کوچه برگشتم به دنبال سرنخی از چگونگی این رخداد. و به قول مادرم مرد فارس پوش! همسایه چنین شرح داد که: این زن به نظرم جنون دارد از طریق دیوار حیاط وارد خانه ما شد و تا از او خواستم برود بیرون بر سر و رویم چنگ زد عین گرگ درنده!

عده ای دیگر از راه رسیدند از اهالی محله که خبر می دادند زن عنکبوتی کودک خردسالش را به تبعه ای افغانی سپرده در همین محله و همین حوالی! نمی دانم. عقل حیران مانده از عمل این زن! شاید با این کار خواسته کودک خردسالش از چنگ مهاجمان در امان بماند اما کدام مهاجمان!

ساعاتی بعد همان جماعت چماق بدست با خوشحالی خبر از دستگیری آن زن به گفته آنان جنون زده دادند و او را تحویل پلیس.و البته با هزار حرف و حدیث! هر کس چیزی می گفت یکی او را زن فراری و خلاف کار می خواند و دیگری دزد و معتاد و من هم زن عنکبوتی لقبش دادم! و در این میان حرف و حدیث ها فراوان بود اما دریغ از حس همدردی این جماعت چماق بدست!

نمی دانم این عمل محصول کدام تفکر و نوع نگاه به زنان بلوچ است که آنان را زنان عنکبوتی به بار آورده؟

شاید این زن برای نجات از زیر چماق همین متحجران و شاید هم برای رهایی از زیر فشارهای روزمره چنین حرمت زنانه خویش را ارزانی پچ پچ های این عده سطحی نگر و نیش سخن نموده؛نمی دانم؛شاید روزی برسد که بدانم شاید!!!

چراغ نفتی یک نفر را در دوست محمد هیرمند خفه کرد

$
0
0

 

چراغ نفتی یک نفر را در دوست محمد هیرمند خفه کرد

هیرمند - رییس شبکه بهداشت و درمان شهرستان مرزی هیرمند گفت: یکی از ساکنان شهر دوست محمد به علت استنشاق دود ناشی از استفاده نامناسب از چراغ نفتی دچار مسمومیت شد وجانسپرد.

به گزارش روز سه شنبه ایرنا به نقل از روابط عمومی فرمانداری هیرمند، 'محمد ایمان آبیلی نژاد' افزود: سوختن ناقص چراغ نفتی شب گذشته موجب انتشار گاز مونوکسیدکربن در فضای خانه شد و بر اثر آن یک نفر هنگام خواب جان باخت.

وی بیان کرد: بخاری نفتی و سایر وسایل گرمایشی که خروجی دودکش به فضای بیرون ندارند، وسیله مناسبی برای تولید گرما نیستند و بعضا خطرناک نیز می شوند.

او اظهار داشت: برای جلوگیری از بروز حوادثی از قبیل گازگرفتگی، ضروری است مسایل ایمنی توسط شهروندان هنگام استفاده از وسایل گرمایشی رعایت شود که بعضا دچار خفگی و مسمومیت ناشی از آن نشوند.

وی گفت: چراغ نفتی که خروجی دودکش به فضای بیرون ندارد به هیچ وجه وسیله مناسبی برای گرمایش به حساب نمی آید و سوختن ناقص این گونه وسایل گرمایشی عوارضی از قبیل سردرد، تهوع و سوزش چشم را ایجاد می کند.

او با بیان اینکه شهروندان نباید از چراغ نفتی برای وسایل گرمایشی استفاده کنند، گفت: روشن کردن چراغ نفتی یک گرمایش غیراستاندارد به شمار می رود و افراد باید هنگام استفاده از این وسیله در محل سکونت یا محل کار منفذی را برای ورود و خروج اکسیژن در نظر داشته باشند.

آبیلی نژاد گفت: خروج گازهای مونوکسیدکربن بسیار حیاتی است و تجمع آن می تواند به افراد آسیب وارد کند که متاسفانه بیشتر این حوادث در زمان خواب رخ می دهد.

وی ادامه داد: افرادی که گرفتار گاز مونوکسید کربن می شوند، نمی توانند هیچ واکنشی از خود بروز دهند و نقاط مختلف بدن آنان دچار کبودی می شود

کارگاه پیشگیری از آسیب های اجتماعی مواد مخدر در ایرانشهر برگزار

$
0
0

 

 

کارگاه پیشگیری از آسیب های اجتماعی مواد مخدر در ایرانشهر برگزار شد

زاهدان - مسوول دفتر آسیب های اجتماعی اداره کل آموزش و پرورش سیستان و بلوچستان گفت: کارگاه آموزشی پیشگیری از آسیب های اجتماعی مواد مخدر برای مربیان پرورشی، مسوولان فرهنگی دانشگاهها و دانشجویان شهرستان ایرانشهر برگزار شد.

'محمد کیخا' روز سه شنبه در گفت و گو با خبرنگار ایرنا افزود: بر پایی این گونه دوره های آموزشی نقش مهمی در آگاه سازی جوانان از تبعات مصرف مواد مخدر و آسیب های وارده به جامعه دارد.

وی بیان داشت: مصرف مواد مخدر زمینه سلب اراده در افراد را برای تصمیم گیری درست در مسایل مختلف فراهم می کند.

وی با تاکید بر لزوم تعامل بیشتر بین نهادهای متولی مبارزه با مواد مخدر گفت: استفاده از مشارکت مردمی با هدف پیشگیری و مبارزه با ناهنجاری ها و آسیب های اجتماعی کاری اجتناب ناپذیر است و نباید مورد غفلت قرار گیرد.

مسوول دفتر آسیب های اجتماعی اداره کل آموزش و پرورش سیستان و بلوچستان اظهار داشت: متاسفانه امروزه شاهد وجود مواد مخدر صنعتی با قیمت ارزان هستیم که پدیده ای بسیار خطرناک بحساب می آید.

وی افزود: با اطلاع رسانی و آگاه سازی مناسب، ارائه آموزش مهارت های زندگی، تقویت فعالیت های جایگزین و برپایی نشست های مختلف با حضور مشاوران می توان جامعه را در برابر اعتیاد مصون کرد.

کیخا گفت: خانواده ها نقش موثری در پیشگیری از گرایش جوانان به سمت مصرف مواد مخدر ایفا می کنند

کشف 1800قطعه پرنده قاچاق در سیستان و بلوچستان

$
0
0


کشف 1800قطعه پرنده قاچاق در سیستان و بلوچستان
گروه استان ها – ماموران انتظامی شهرستان ایرانشهر سیستان و بلوچستان موفق شدند بیش از یک هزار و 800 قطعه انواع پرندگان قاچاق را از یک دستگاه اتوبوس کشف و ضبط کنند .

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی پلیس ،ماموران انتظامی شهرستان ایرانشهر در راستای ارتقای امنیت اجتماعی و مبارزه با قاچاق کالا و در هنگام کنترل خودروهای عبوری به یک دستگاه اتوبوس مشکوک شدند و آن را متوقف کردند .

بنا بر این گزارش ماموران در بازرسی از اتوبوس موفق شدند تعداد 532 قطعه مرغ مینا و تعداد یک هزار 350 قطعه پرنده از نوع فنچ را کشف و ضبط کنند .

گفتنی است، تعداد 3 نفر در این رابطه دستگیر و تحویل مراجع قانونی شدند .

اجرای طرح پلاک گذاری تمساحهای پوزه کوتاه مردابی در جنوب استان

$
0
0

 

برای اولین بار در کشور طرح پلاک گذاری تمساحهای پوزه کوتاه مردابی در شهرستان چابهار و سرباز انجام شده است .

نصب شناسنامه الکترونیکی با هدف حفاظت و کسب اطلاعات دقیق تری از نحوه زندگی گاندو صورت می گیرد . مبارکی کارشناس امور خزندگان دفترحیات وحش سازمان حفاظت محیط زیست کشور گفت : پلاک گذاری و نصب دستگاه میکرو چیپ به خزندگان ، امکان بررسی محیط زیست آنها را به آسانی فراهم می کنند . محدوده زیستگاه تمساح پوزه کوتاه مردابی با 465 هزار هکتار وسعت در رودخانه های سرباز و با هوکلات شهرستان چابهار واقع شده است و 400تمساح پوزه کوتاه مردابی در این مناطق شناسایی شده است . کارشناس محیط زیست استان گفت : به منظور تکمیل و به روز رسانی اطلاعات این گونه جانوری و دستیابی به بانک اطلاعاتی و همچنین حفاظت از این گونه جانوری ایستگاه تحقیقاتی تمساح در روستای ریکوکش شهرستان چابهار راه اندازی شده است . خانم آبتین همچنین از نصب ردیاب ماهواره ای در آینده ای نزدیک بر روی تمساحهای مردابی در منطقه خبر داد و گفت : این طرح با هدف رفتارشناسی – بررسی نیازهای زیستگاهی و مسیرهای تردد این جانور اجرا می شود .  

صدا و سیمای مرکز سیستان و بلوچستان

اولین مهمانپذیر شهر نیکشهر جهت رفاه حال مسافران و دانشجویان راه

$
0
0

با همت و تلاش یک جوان نیکشهری با سرمایه و هزینه شخصی اولین مهمانپذیر مجهز شهر نیکشهر جهت رفاه حال مسافران و دانشجویان در خیابان معلم -میدان معلم راه اندازی شد.

تلفن تماس با میهمانپذیر: 05465224550همراه: 09157829484

پایگاه اطلاع زسانی نیکشهر: محمدصادق آبخضر مدیر اولین مهمانپذیر شهر نیکشهر در گفتگو با سایت نیکشهر گفت: مهمانپذیر آبخضر در زمینی به مساحت 1200 مترمربع و زیربنای 500 مترمربع شامل 16 اتاق و 30 تختخواب و قابلیت افزایش تا 60 تختخواب با تجهیزات کامل شامل تخت خواب جهت استراحت و خواب- تلویزیون- وسایل سرمایشی و گرمایشی- یخچال- آبدارخانه- حمام با آب گرم- پارکینگ و... است.

وی با بیان اینکه ایجاد چنین مهمانپذیری جهت رفاه حال مسافران و خصوصا دانشجویان با کمترین هزینه ممکن بوده افزود برای احداث این مهمانپذیر مبلغ 200 میلیون تومان هزینه شده که مبلغ 20 میلیون تومان از طرف بنیاد مسکن و 15 میلیون تومان از طرف صندوق مهرامام رضا(ع) تسهیلات دریافت شده و مابقی 165 میلیون تومان آورده و هزینه شخصی ام بوده است.


http://nikshahr.com/post/958


کشاورزی و شیلات سیستان و بلوچستان گنج پنهان ایران

$
0
0

سیستان و بلوچستان با 18 میلیون و 700 هزار هکتار وسعت با آب و هوای چهارفصل می تواند نه تنها نیاز کامل جمعیت ایران را در بخش باغی، شیلات و لبنیات تامین کند بلکه قادر است بازار کشورهای همجوار را نیز اشباع نماید.

وجود آب و هوای مناسب و مدیترانه ای به ویژه در جنوب سیستان و بلوچستان موجب عمل آمدن انواع میوه های گرمسیری و نیمه گرمسیری شامل موز، انبه، پاپایا، چیکو، گواوا، خرما، مرکبات، پسته، انگور و نیز محصولات خارج از فصل جالیزی، صیفی جات، سبزیجات، غلات، نباتات علوفه ای و گیاهان خودروی دارویی کمیاب می شود. 


 رییس سازمان جهاد کشاورزی سیستان و بلوچستان می گوید هم اینک تنها 200 هزار هکتار از زمینهای حاصلخیز استان زیر کشت می رود که محصول سالانه آن در تمامی بخشهای کشاورزی و دامی به سه میلیون تن می رسد در حالی که ظرفیت تولید این بخش با اقدامی جهادی قابلیت افزایش 200 درصدی دارد.
دولت برای تامین آب مورد نیاز کشاورزی سیستان و بلوچستان اقدام به احداث 30 سد با حجم آبگیری سه میلیارد مترمکعب کرده که طی 32 سال گذشته نیمی از آن به ظرفیت یک میلیارد و 400 میلیون مترمکعب به بهره برداری رسید و موجب رونق کشاورزی منطقه شده است.
هم اینک آب مورد نیاز سیستان و بلوچستان از طریق 11 هزار و 300 منبع آبی شامل چاه، قنات، چشمه و رودخانه های هیرمند، سرباز، لادیز و بمپور در مجموع با میزان آبدهی پنج میلیارد و 300 میلیون مترمکعب در سال، تامین می شود. 


  بر اساس گزارش سازمان امور اقتصاد و دارایی سیستان و بلوچستان گرچه تنها یک درصد از زمینهای سیستان و بلوچستان کشت می شود اما همین توانسته است بیش از 100 هزار شغل در بخشهای مختلف ایجاد کند و در آمد استان را در این فصل به بیش از 12 تریلیون ریال افزایش دهد.
شرایط اقلیمی و جغرافیایی سیستان و بلوچستان بستر مناسبی برای انجام فعالیتهای دامپروری نیز فراهم نموده بطوری که با چهار میلیون و 300 هزار واحد دامی، بخش عمده اشتغال مردم این استان به همین بخش اختصاص یافته است.
وجود نژادهای منحصر به فرد بومی همچون گاو سیستانی، گاو دشتیاری، گوسفند و بز بلوچی و مرغ خزک و دشتیاری حائز اهمیت بوده و از جانب دیگر وجود کشورهای همسایه با فعالیت بارز دامپروری، زمینه ورود حجم قابل توجهی از انواع دام را به عنوان یک مزیت برجسته پیش روی مردم استان قرار داده است. 


  رییس سازمان جهاد کشاورزی سیستان و بلوچستان می گوید دولت برای رشد بخش کشاورزی و دامی اقدامات ارزشمندی در زمینه فراهم کردن بستر لازم به منظور بهره برداری از استعدادها و مزیتهای این بخش انجام داده بطوری که با تولید سالانه 60 هزارتن گوشت علاوه بر نیاز استان بخش مهمی از نیاز پروتئین دیگر استانهای کشور نیز به خوبی تامین می شود.
کیخا در گفت و گو با ایرنا افزود: ایجاد 10 مجتمع بزرگ دامی، 23 کشتارگاه صنعتی، 25 واحد بسته بندی گوشت، 12 کارخانه تولید خوراک دام، بیش از هزار پرواربندی گوساله و نیز صدور 136 موافقت اصولی صنعت مرغ گوشتی با تولید سالانه سه میلیون و 500 هزار قطعه از جمله خدمات انجام شده در سیستان و بلوچستان است .
علاوه بر بخش کشاورزی و دامی، سیستان و بلوچستان به لحاظ دارا بودن 300 کیلومتر نوار ساحلی با دریای عمان و راهیابی به آبهای آزاد جهان و نیز وجود هفت هزار و 800منبع آبی شیرین فرصت مناسبی را برای رونق صنعت صید و صیادی در بخش شیلات فراهم نموده است. هم اینک 80 در صد تن ماهیان کشور در حوزه بنادر چابهار و کنارک صید می شود.
مدیرکل اداره شیلات چابهار در این خصوص به خبرگزاری جمهوری اسلامی گفت: منطقه گواتر شهرستان چابهار تنها نقطه کشور است که قابلیت پرورش میگو برای دو نوبت را در سال دارد.
‘غلامرضا سندگل’ افزود: چابهار به دلیل تغییرات کم دما، ارتباط با آبهای آزاد و کیفیت بالای آب ‘بهشت آبزی پروری’ کشور است. 


 وی گفت: 42 هزار هکتار زمین مستعد پرورش میگو در شهرستان چابهار شناسایی شده که بیش از چهار هزار هکتار آن در سایت گواتر فعال است و سه هزار نفر بطور مستقیم و شش هزار نفر بطورغیرمستقیم در صنعت پرورش میگوی سیستان و بلوچستان مشغول فعالیت هستند.
او افزود: همه اینها تنها 10درصد ظرفیت آبزی پروری سیستان و بلوچستان است.
وی با بیان اینکه بیش از 70 درصد میگوی تولیدی سیستان و بلوچستان به کشورهای اروپایی و حوزه خلیج فارس صادر می شود گفت: به باور کارشناسان، سیستان و بلوچستان به لحاظ قابلیتها و استعدادهای کشاورزی، دامی و شیلاتی و نیز آب و هوای مدیترانه ای، معتدل، گرمسیری و سردسیری در تمام فصول سال همچون گنجی پایان ناپذیر در جنوب شرق ایران می درخشد.

منبع خبر : ایرانا

شطرنج سیستان و بلوچستان روند رو به رشدی داشته است

$
0
0

 

رییس فدراسیون شطرنج:                      

شطرنج سیستان و بلوچستان روند رو به رشدی داشته است

زاهدان - رییس فدراسیون شطرنج گفت: صعود 13 پله ای سیستان و بلوچستان در رنکینگ فدراسیون شطرنج کشور بیانگر رشد این رشته ورزشی در استان طی سالهای اخیر بوده است.

به گزارش ایرنا، 'محمدجعفر کامبوزیا' روز چهارشنبه در نشست مجمع سالانه هیات شطرنج سیستان و بلوچستان افزود: خوشبختانه با حمایت های اداره کل ورزش و جوانان و هیات شطرنج، این استان طی دو سال اخیر رشد قابل ملاحظه ای در رشته های مختلف ورزشی خصوصا شطرنج داشته است.

وی گفت: سیستان و بلوچستان طی سالهای گذشته همواره در رده بندی استانهای فعال در رشته شطرنج در ردیف 27 یا 28 قرار داشت که این رتبه ها از نظر فدراسیون شطرنج بسیار بد و ضعیف بحساب می آمد اما با برنامه ریزیهای آموزشی و برگزاری مسابقات مناسب، اکنون شطرنج استان در رده چهاردهم قرار دارد.

کامبوزیا اظهار داشت: برگزاری کلاسهای آموزشی داوری و مربیگری، اخذ ریتینگ توسط ورزشکاران استان، حضور در مسابقات کشوری و لیگ ها در هر دو بخش بانوان و آقایان رتبه سیستان و بلوچستان را 13 پله ارتقا بخشیده است و در پایان سالجاری انتظار می رود این استان بتواند به رتبه بهتر از چهاردهمی دست یابد.

وی توسعه شطرنج در تمامی شهرها، آموزش و پرورش و دانشگاههای سیستان و بلوچستان را خواستار شد و به این منظور 50 عدد ساعت شطرنج را به شهرهای استان اختصاص داد.

رییس فدراسیون شطرنج کشور با تاکید بر اینکه بازیکنان، داوران و مربیان شطرنج باید عضو سیستم جامع شوند گفت: با ایجاد سیستم جامع شطرنج، آمار دقیق ورزشکاران، مربیان و داوران این رشته ورزشی مشخص و برای آنان کارت شناسایی صادر خواهد شد.

وی افزود: فدراسیون شطرنج هنوز آمار دقیقی از تعداد ورزشکاران، داوران و مربیان این رشته در ایران ندارد، اما با راه اندازی سیستم جامع آمار دقیق ورزش شطرنج در همه ابعاد در اختیارمان قرار می گیرد.

کامبوزیا گفت: برنامه سیستم جامع شطرنج در سایت فدراسیون شطرنج کشور به آدرس www.ircf.ir موجود است و تمامی ورزشکاران، مربیان و داورانی که می خواهند در مسابقات و کلاسهای آموزشی استانی، کشوری یا خارج از کشور شرکت کنند باید از طریق این سیستم ثبت نام و حتما عضو فدراسیون شطرنج شوند.

وی اظهار داشت: پس از ثبت نام برای ورزشکاران کارت شناسایی صادر و از طریق پست پیشتاز ارسال خواهد شد.

رییس فدراسیون شطرنج گفت: کار ثبت نام خانواده شطرنج در سیستم جامع از 12 دی ماه آغاز شده است

صنعت فرش سیستان و بلوچستان رو به انقراض است

$
0
0

صنعت فرش سیستان و بلوچستان رو به انقراض است
خراسان - مورخ چهارشنبه 1390/10/14 شماره انتشار 18023
نویسنده: زاهدان- هاشم زهی

صنعت فرش سیستان عمری به درازای تاریخ و فرهنگ کهن ایران دارد و یکی از اصیل ترین قالی های کشور ماست اما بی توجهی به آن سبب شده تا نامی از آوازه تاریخی آن باقی نماند. کشف تکه هایی از پارچه های بافته شده توسط زنان در شهر سوخته با قدمت ۵هزار سال نشانگر فعالیت بانوان سیستانی از گذشته های بسیار دور در زمینه بافت پارچه وقالی و قالیچه است.

مریم.ق بافنده ای که ۲۰سال سابقه فعالیت در زمینه فرش بافی را دارد از ایجاد کارگاه آموزشی در زاهدان خبر داد و هدف از ایجاد این کارگاه را اشتغال زایی در میان زنان بی سرپرست و خودسرپرست عنوان کرد. وی با ابراز گله مندی از نبود مکانی برای عرضه بافت های خود ادامه داد: تاکنون در حدود ۱۵۰قالی بافته شده اما هیچ یک به فروش نرفته است زیرا فرش دست باف در استان متقاضی چندانی ندارد. وی با اشاره به سختی دریافت کردن تسهیلات بانکی نیز گفت: بانک ها در پرداخت وام و ضامن مشکلات بسیاری را برای بافندگان ایجاد کرده اند. وی خاطرنشان کرد: بحث حمایت دولت از مشاغل خانگی در حد شعار بوده و هیچ گونه اقدام عملی در این باره صورت نگرفته است. وی گفت: البته به دلیل گرانی مواد اولیه و همچنین مشغول شدن بسیاری از بانوان در کارهای اداری و خارج از منزل، بافت قالی جذابیت کمتری در میان زنان و دختران دارد.

تاثیر هدفمندی یارانه ها در کاهش تولید فرش سیستان

سرپرست شرکت سهامی فرش شعبه زابل نیز در این باره گفت:فرش سیستان به واسطه بافت منحصر به فرد و همچنین مقاومت در نوع گره از استحکام بالایی نسبت به فرش های سایر مناطق برخوردار است. حمیدرضا دهنوی با بیان این که شرکت سهامی فرش شعبه زابل شعبه ای از شرکت سهامی فرش ایران است، گفت: امروزه تعداد بافنده های سیستان کاهش یافته است. وی افزود: در سال های گذشته هزارو۲۰۰دستگاه فرش بافی در سیستان وجود داشت که این تعداد در حال حاضر به ۲۰۰دستگاه کاهش یافته است. همچنین در حدود ۵تا۶ کارگاه قالی بافی وجود داشت که در حال حاضر این تعداد کارگاه ها به شدت کاهش یافته است. وی هدفمندی یارانه ها را یکی از عوامل موثر بر کاهش تولیدات فرش این منطقه عنوان کرد.وی نبود فرهنگ سازی مناسب در این زمینه را از دیگر مشکلات موجود در صنعت فرش دست باف این منطقه عنوان کرد و گفت: متاسفانه به دلیل تغییرات گسترده ای که در سطح فرهنگی خانواده و به ویژه دختران جوان رخ داده است پس از ادامه تحصیلات از نشستن پشت دار قالی و بافتن آن امتناع می کنند. دهنوی از نبود کارگاه متمرکز در این منطقه خبر داد و گفت: شرکت مواد اولیه، دار قالی و نقشه را به صورت رایگان در اختیار بافندگان قرار می دهد و پس از عقد قرارداد، بافت تولید شده را از آنان خریداری می کند. سرپرست شرکت سهامی فرش شعبه زابل گفت: در حال حاضر نیاز داخلی به فرش سیستان بسیار بالاست و با توجه به کاهش تعداد بافندگان جواب گوی نیاز خارج از کشور نیستیم. وی افزود: با توجه به اعلام تهران مبنی بر نیاز آن ها تولیدات این منطقه به مرکز فرستاده می شود و در آن جا به فروش می رسد. وی هزینه هایی از قبیل پرداخت وام، مواد اولیه، دستگاه ها و اقدامات پس از پایان بافت را از جمله هزینه های تولید یک بافت دانست و گفت: کارهای خاصی که بدون توجه به نقش، طرح، رنگ، نیاز بازار و سلیقه مشتریان تولید شود با مشکل روبه رو خواهد شد. وی با بیان این که عده زیادی از بافندگان تمام وام پرداختی خود را وارد این حرفه نمی کنند، گفت: به دلیل محرومیت و لزوم امرار معاش حدود۹۰درصد وام های پرداختی به بافندگان، صرف هزینه های دیگری غیر از این حرفه می شود. دهنوی اظهار داشت: سال گذشته در نمایشگاهی که در اسفند ماه در زاهدان برگزار شد در غرفه فرش دست باف حتی یک تخته فرش هم به فروش نرفت که علت عمده آن قیمت بالای این محصول است.

۲هزار و ۲۳۸ بافنده فرش در سیستان و بلوچستان وجود دارد

سرپرست سازمان صنعت، معدن و تجارت سیستان و بلوچستان با بیان این که تاکنون بیش از ۲هزار و ۲۳۸ کارت شناسایی برای قالی بافان استان صادر شده است، گفت: زمان بر بودن، دشوار بودن کار قالی بافی، کمک های کمیته امداد امام خمینی(ره) و هدفمند شدن یارانه ها تاثیر به سزایی در کاهش تعداد بافندگان داشته است. ایرج حسن پور از جمله برنامه های حمایتی سازمان برای بافندگان فرش دست باف به صورت خانگی را پرداخت تسهیلات عنوان کرد و گفت: تاکنون حدود ۷میلیارد ریال تسهیلات به قالی بافان و فارغ التحصیلان این صنعت پرداخت و هم اکنون نیز ۳۱۶ طرح به مبلغ ۹ میلیارد و ۴۸۰ میلیون ریال با عنوان مشاغل خانگی در رشته قالی بافی به بانک ها معرفی شده است. حسن پور دیگر برنامه های حمایتی را معرفی قالی بافان خانگی به بیمه تامین اجتماعی ذکر کرد و اظهار داشت: قانون بیمه شامل بیمه بازنشستگی، فوت، از کارافتادگی و درمان است که ۷۰درصد حق بیمه توسط دولت و ۳۰درصد آن توسط خود قالی باف پرداخت می شود. وی درباره آموزش قالی بافان نیز گفت: آموزش قالی بافان در بیش از ۹۹ دوره و صدور گواهی نامه های آموزشی با عنوان «به بافی» تاکنون به تعداد ۵ هزار نفر انجام گرفته است. وی شرکت در نمایشگاه های مختلف فرش دست باف داخل و خارج استان، ارائه مقالات تحقیقی و پژوهش در زمینه شناساندن فرش استان به ویژه فرش سیستان، برگزاری جشنواره های استانی در مناطق مختلف استان، انجام امور تحقیقاتی با موضوعات بانک اطلاعاتی نقوش فرش سیستان و استاندارد فرش سیستان را از جمله اقدامات انجام شده برای شناساندن فرش استان عنوان کرد. وی با بیان این که بنابر اظهارات مسئولان فرش دست باف کشور، فرش سیستان جزو برترین فرش های ایران است، ادامه داد: با توجه به بازار پسندی محصولات تولیدی سیستان و همسو شدن کیفیت مطلوب بافت با سلیقه مشتریان خارجی این محصول جایگاه ممتازی را در کشور از لحاظ بازار پسندی داراست و جزو مرغوب ترین تولیدات فرش کشور می باشد. وی افزود: با توجه به تدریس رشته فرش در مقطع کارشناسی در دانشگاه های استان، در چند المپیاد فرش، دانشجویان معرفی شدند که در اولین المپیاد برگزار شده در سال ۱۳۸۵، ۲ نفر از دانشجویان استان مقام دوم و سوم کشوری را در رشته مرمت و طراحی فرش کسب کردند و در سومین المپیاد فرش دست باف کشور که در سال ۱۳۸۷ برگزار شد یک نفر از دانشجویان استان رتبه اول را در رشته طراحی فرش کسب کرد.

تجاوز وحشیانه به خانم معلم بوی خون گرفت

$
0
0

روزنامه همشهری نوشت:

صدای فریاد کمک‌خواهی خانم معلم بی‌گناه را هیچ‌کس نشنید. مردان شرور وقتی او را در جاده روستایی تنها دیدند، به وی حمله کردند و بعد از اجرای نقشه شیطانی خود، برای اینکه ردی از خودشان بر جا نگذارند، او را به قتل رساندند اما این پایان ماجرا نبود، چرا که طولی نکشید پلیس وارد عمل شد و هر دو مرد جنایتکار را دستگیر کرد.

این حادثه هولناک دوم آذرماه امسال و در استان سیستان و بلوچستان رقم خورد. آن روز خانم معلم روستایی کوچک در حوالی شهرستان سرباز تصمیم گرفت برای دیدن دوستش راهی روستای همسایه شود.

برای همین پیاده به راه افتاد و چون مسیر طولانی نبود، بعد از دقایقی به آنجا رسید. ملاقات این دو دوست قدیمی چند ساعت بیشتر طول نکشید و خانم معلم جوان تصمیم گرفت به خانه‌اش برگردد. هوا هنوز روشن بود و او بعداز خداحافظی از دوستش به راه افتاد.

در بین راه تصمیم گرفت از مسیر میانبر استفاده کند تا قبل از تاریکی هوا به خانه برسد؛ غافل از اینکه حادثه‌ای شوم در انتظارش بود. او نخستین تپه را که بالا رفت، با 2 جوان موتورسوار روبه‌رو شد که در حال عبور از آن حوالی بودند. مردان موتورسوار وقتی مطمئن شدند زن جوان تنهاست، به طرف او رفتند.

خانم معلم که متوجه نیت شوم آنها شده بود، قدم‌هایش را تندتر کرد اما طولی نکشید که مردان موتورسوار به او رسیدند. آنها بی‌آنکه چیزی بگویند، به زن تنها حمله کردند و با کشاندن او به محلی خلوت، وی را مورد آزار و اذیت قرار دادند.

پس از آن هم برای اینکه ردی از خودشان برجا نگذارند، با ضربات سنگ، زن بی‌گناه را به قتل رساندند و سوار بر موتورشان، پا به فرار گذاشتند. صبح روز بعد، وقتی بچه‌های دبستانی قصد داشتند از مسیر میانبر خودشان را به روستای همسایه برسانند با صحنه وحشتناکی روبه‌رو شدند.

آنها جسد بی‌جان و غرق خون خانم معلم جوان را دیدند و وحشت‌زده، ماجرا را به والدینشان خبر دادند. وقتی ماجرای این جنایت به پلیس مخابره شد، تیمی از کارآگاهان پلیس آگاهی وارد عمل شدند و تحقیقات برای کشف راز جنایت کلید خورد.

ماموران در بررسی محل پیدا شدن جسد، متوجه رد لاستیک یک موتورسیکلت و رد کفش‌های مردانه شدند که نشان می‌داد عاملان جنایت 2 مرد موتورسوار بوده‌اند. آنها با دنبال کردن رد لاستیک موتور، به روستایی در آن حوالی رسیدند و اطمینان یافتند که عاملان جنایت اهل این روستا بوده‌اند.

در ادامه بررسی‌ها، کارآگاهان موفق شدند صاحب موتور‌سیکلت مورد نظر را شناسایی و او را در یک عملیات ضربتی دستگیر کنند. متهم بعد از انتقال به اداره آگاهی، چاره‌ای جز بیان حقیقت ندید و اعتراف کرد که با همدستی یکی از دوستانش، خانم معلم بی‌گناه را به قتل رسانده اند.

او گفت: آن روز وقتی خانم معلم را تنها در بیابان دیدیم، وسوسه شدیم و تصمیم گرفتیم او را مورد آزار و اذیت قرار دهیم. به‌رغم التماس‌های این زن، نقشه‌مان را عملی کردیم اما زمانی که می‌خواستیم وی را رها کنیم و متواری شویم، او گفت که ما را شناخته و از ما شکایت خواهد کرد.

ما هم از ترس اینکه لو برویم، با ضربات سنگ او را به قتل رساندیم و بعد از سرقت اموالش، ‌ متواری شدیم.

سرهنگ عطار، رئیس پلیس آگاهی استان سیستان و بلوچستان با بیان این خبر گفت: بعد از اعترافات هولناک متهم، همدست او هم دستگیر ‌و پرونده به دادگاه کیفری استان فرستاده شد.

با توجه به اینکه این حادثه احساسات مردم منطقه را جریحه‌دار کرده، قرار است متهمان در وقت ویژه محاکمه شوند و به سزای عمل شنیع خود برسند.

یاد آن معلم مهربان گرامی باد

$
0
0

 

 

 آنروزیکه خورشید از طلوعش شرمنده بود وخاک سیه رسیدن عزیزی را به سینه خود انتظار میکشید بزرگ علم وادب کسی که عمرش را درراه تربیت فرزندان بلوچ به خصوص جوانان شهر بمپور فدا ساخته بود  دار فانی را وداع گفته به ابدیت پیوست وفرزندان معنوی اش را برای همیشه یتیم کرد.

 معلم عزیز و دلسوز و مهربان از میان ما رفت و شاگردان همیشگیش را در سوگ خویش نشاند.استاد گرامی آقای نعیم توحیدی دار دنیا را وداع گفتند و خانواده و دوستان و فرهنگیان را از نعمت وجود با برکتشان محروم ساختند ایشان یقینا" برای همه ما و بخصوص فامیل محترم شان ضایعه بزرگی است .ونمیتوان آنرا با جملات وکلمات جبران وپر ساخت.

استاد عزیزم در قرب پروردگار برای ما هم دعا کن تو برای ما همواره زنده ای چرا که "مرده آنست که نامش به نکویی نبرند" ... نام و یاد این معلم بزرگوار همواره در قلب های ما جاودان است. حرفی برای گفتن نیست جز اینکه روحش شاد و یادش گرامی باشد

 

Viewing all 719 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>